۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

مدتي مرخصي


بدنبال روزهاي رنگين كماني خواهم رفت و تلاشي سخت در ناميدي
روياي ديوانه واري ديگر كه ممكن است بحقيقت بپيوندد.

روزهاي آينده، نه تنها در بلاگ، بلكه در جاي ديگري نيز نخواهم بود.
سفر من در من، روزهاي سخت و سنگيني است كه مجالي باقي نمي گذارد.
دوستان من شايسته بهترين انگيزه و توان هستند. با تني رنجور و رواني آشفته و خسته، نمي توانم در ملازمت ياران باشم. 

 اميدوارم روزي دوباره، با شادي برگردم.

۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

نيما، كلاغ، پينوكيو


كلاغ در حالي كه به آئينه نگاه مي كنه : نيما به نظرت  بيني من گنده اس؟
نيما : سرگذشت تو شده قصه ي پينوكيو، دروغ مي گي دماغت بزرگ ميشه!.
كلاغ كونشو كرده به نيما و زير لب مي گه : چقدر زر ميزنه عوضي.



غارغار : من نفهميدم، گردنم درد مي كنه، يا كردنم، درد مي كنه!. والله به خدا. خانم دكتر مي گه : بين گردن و كردن ارتباط مستقيم وجود داره.!!
غارغار : وقتي گردنت درد مي كنه، چيز! مي خوري غارغار دوم رو مي نويسي. مرتيكه خر.

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

نيما، كلاغ، ماهي گنده


نور خوشرنگ شمع، شيشه اسميرونف روي ميز، كلاغ و نيما مست وپاتيل
كلاغ : ديروز يه ماهي گنده گرفتم. تو دل ماهي گنده يك ماهي كوچيك بود، تو دل ماهي كوچيكه هم، يه ماهي ريز بود، پس اينجوري فقط ماهي اي كه از همه بزرگتره چاق مي شه، فكر مي كني بين مردم هم چنين آدمهاي هستند؟
نيما در حالي كه به سيگار پك مي زنه : يه پيك ديگه بريز.



غارغار : تاريخ دروغگو يعني همين ديگه، 60 سال از 28مرداد 32 گذشت، باز ما نفهميديم كودتا بود يا رستاخيز!!.
غارغار : خدا رحم كنه... عكسهاي چرنوبيل رو ديدين؟!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

نيما، كلاغ، عمو قيچي


نيما : راستي تو ميدوني شباهت سانسوري با دولبري چيه؟
كلاغ : شباهت؟!! نه.
نيما : ببين، هر دو با قيچي سروكار دارن.
كلاغ : عزيزم، دول رو با تيغ مي برن نه با قيچي.
نيما : بنظر من، فرق زيادي در اصل قضيه نداره، مهم اينجاست كه اين آقاي دول، سرش كنده شه حالا با تيغ يا با قيچي!!.
كلاغ : ولي من فكر مي كنم دولبري شغل شريف و آبرومنديه.
نيما : بعله..حتما.. دولبرها، قسمت هاي مازاد و آويزان دول رو قيچي مي كنند و به دول هاي مردم رنگ و لعابي مي دهند، و دول ها را براي بانوان و يا شايد هم براي بعضي آقايان!!، خوش منظره و گواراتر مي كنند. و اين كار خيلي خوبيه.
كلاغ : حالا چي شده تو ياد دول افتادي شيطون؟
نيما : بي ادب نشو، من با دول كاري ندارم، با اين دولسانسوري كار دارم.
كلاغ : نكنه ميخوان دولتو ببرن يا شايدهم دولتو سانسور!! كنن.
نيما : نه بابا. يادته وبلاگ مهدي چند وقت پيش سانسور شد؟ من واقعا ناراحت شدم.
كلاغ : مهدي كيه؟
نيما : گيج ميزني ها، مهدي بي اف، يادت اومد؟
كلاغ : آها. واسه مهدي و بي اف ناراحت شدي؟
نيما : نه براي مهدي و نه براي بي اف بيچاره، بلكه براي اين دوست سانسوري عزيز و نوع بريدنش.
كلاغ : چرا ناراحت؟
نيما : عموجان فقط نصف دول را بريده بود.
كلاغ : مگه ميشه؟!!
نيما : آره. قسمتي از دول، كه آقاي نويسنده باشد مانده بود و قسمت فوقاني دول كه ما مخاطبان و نظرات باشيم، بريده شده بود. اين دول بيچاره شده بود جگر ذليخا، ته داشت ولي سر نداشت!!.
كلاغ : چرا؟!! دول نصفه و نيمه كه بدرد نمي خوره.
نيما : حرف منم همينه. اگر قرار بر اينه كه ما بي دول باشيم خب بهتره كه از بيخ نداشته باشيم. خب بزرگوار، تو كه بريدي، درست مي بريدي!!.
كلاغ : عمو جان دول و قيچي دست توست پس قربانت خوب ببر.
نيما : بگذريم!. عمو سانسوري انگار پير شده، خرفت شده، ديگه قادر به بريدن دول ها نيست.
كلاغ : فكركنم خودش هم ميدونه كه يك پايش يا شايدهم جفت پايش لب گوره!.
نيما : بهرحال نسل اول عمو سانسوري ها در حال بازنشستگي يا شايد هم موت هستند و حتما ،نيروهاي جوان، زبده، و صد البته آشنا به دولبري و كار با قيچي، جاي عمو قيچي ها رو مي گيرن. اگر كسي رو ميشناسي خبرش كن.
و كلاغ، بي توجه، كونشو مي كنه به نيما.


غارغار : قبول باشه!!!. عزيزم فقط با من حرف نزن، بوي دهنت گيج ام مي كنه. اوووووق. 
غارغار : واقعا كه! .... يارو بابا، با شرت اسليپ روي بالكن خوابگاه بايرن مونيخ عكس تمام قد مي گيره، به اسلام عزيز توهين نميشه!، حالا آب خوردنش شده دهن كجي به شعائر ديني!!؟؟؟ .... آره خب!، ما هم كه گوشمان دراز است.!!

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

اين متن براي اطلاع دوستان است و ارزش ديگري ندارد .

تو بلاگفا كمرم درد گرفت از بس كه دولّا دولّا راه رفته ام . به خيال خودم خواستم قامتم به چشم نيايد تا مبادا آقايان مدير بلاگفاي وطني بهانه اي پيدا كنند براي توبيخي ... اما مي ترسم اينجا هم نگذارند كمر راست كنم ! نمي دانم كار درست كدام است اما دوست دارم در اينجا اصولي تر و حرفه اي تر كار كنم(زهی خیال باطل).
اگر از چگونگي نقل مكان بخواهيد بدانيد ، خب كار آساني نبود . يعني براي آدمي به كم سوادي من، سر و كله زدن با اين سايتها و سر درآوردن از تو در توي اطلاعات آنها، بسيار دشوار و گيج كننده است .
اما اگر هم چنان و هنوز زنده مانده ام بخاطر همراهي دوستاني است كه معناي عمرم با آنها دراز و منتشر و مستدام خواهد ماند و اين همان عشق است. تعارف هم نمي كنم .
از آرش عزيز ( محدوده ي سرخ ) ، بايد خيلي ممنون باشم كه همه ي زحمات را متقبل شد . بي ادعا و بسيار سريع آستين بالا زد و همه ي مطالب را از وبلاگ وطني ها به وبلاگ اجنبي ها انتقال داد . همه ي اين اتفاقات در عرض كمتر از بيست و چهار ساعت رخ داد.( جل الخالق)!!. لابد اگر من مي خواستم تنهايي اين كار را انجام دهم اولين پست ام در اينجا تبريك نوروز بود .!!
اين آرش خان ، با حشمت و بزرگواري و آرامش پذيراي ما شد . خرده فرمايشات !! ما را تحمل كرد و امور را به نحو احسنت انجام داد .
آرش جان روي ماهت را مي بوسم .
از مهدي عزيزم نيز براي همراهي و همفكري بي وقفه اش سپاسگذارم . زندگي ام با حضورش بر مدار ديگري مي گردد .
طي يك اتفاق ساده با دختر خانمي آشنا شدم بنام ليلي (لام اول با سكون) . دختر خانمي مهربان و فعال و آوانگارد ، جزئي از پيكره عظيم و مفصل هوموسكشوآل ها . اين دختر خانم خيلي شيك ، كار وبلاگ هم ميكند اما از آنجايي كه زياد اهل سر و صدا نيست كسي خبر ندارد . حالا من ، وبلاگ اش را به دوستان معرفي مي كنم تا نشان دهيم كه ما هميشه هواي همديگر را داريم .

                             
يكي از آدمهاي داستان" والس خداحافظي" ميلان كوندرا معتقد است بالاترين لذت عالم در تحسين شدن است، و بد هم نمي گويد! حالا اين تحسين به حق باشد يا به ناحق، فرقي در اصل قضيه نمي كند .
اين بود شرح چگونگي مهاجرت به دامن رسانه ي دشمنان، تقدير از دوستاني كه وزن و سهم مهمي در كارهايم دارند، و آشنايي با يك خانم با كلاس ... مي خواستم اطلاع رساني كرده باشم. و كردم احتمالا ً.


۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

پرت و پلا ...

دستام بزور از لابلای خرت و پرت های روی میز به کیبورد میرسه ... فلاکس چای ،شورت ،جوراب ، کتاب ، سی دی ، کلی کاغذ سفید و خط خطی، ....
خواستم برم سفر نتونستم ....هیچ کس نمیدونه این آدم به ظاهر منظم و مداوم ،داره از درون ویران و منهدم میشه ....  شدم بادام تلخ ... همه تُفم می کنن ...
یه نفر که واسه من خیلی محترمه حالش زیاد خوب نیست انگار اعصابش بد جور بهم ریخته ....نمی خواد حرف بزنه ... منم که دلداری دادن بلد نیستم ... کاش کنارش بودم .... خاک بر سرم دستم از همه کوتاهه ...
یه نفر بد جور رید تو اعصابم .... منم براش نوشتم" یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم" .... گذاشتم تو وبلاگ ... یکروز بعد بَر ِش داشتم .... یکم دقت کردم ، متوجه شدم از همه بی سروپا تر منم ... .
به یه نفر خیلی حسادت کردم ... نمی دونم چرا !!! ...
از همیشه تنهاترم ... صبح ها ملازم پدرم هستم ... ورزش صبحگاهی ....
دوتا پرتره کشیدم ... افتضاح ... هرکی میبنه میگه عالی شده ... از من خرتر هم وجود داره ...
مثِ تارزان شدم ... مو و ریش بلند و آویخته ... اخمو ... تکیده و دور از همه ... این اتاق هم که شده جنگل ...
دیشب به یک نتیجه رسیم ... من واقعا دروغ بلد نیستم ... واقعا بلد نیستم ... اما میخوام یاد بگیرم ... باید یاد بگیرم ... وقتی همه میخوان دروغ بشنون من چرا نگم .... حالم از تعهد به خودم بهم می خوره...
موظف شدم که نقاشی کنم ... بنا را گذاشتم بر این که منزوی ام ... ایستاده ام به نظاره ... خیلی حساس شدم ، خیلی ...
....
زندگی ام شده مثِ انتهای فیلم ۸.۵ فدریکو فللینی ،نورهای تند و صریح کمرنگتر میشوند و فضا تاریکتر و مبهمتر ...
نمی دونم کجا ایستاده ام ...!!!!!!!!!!!
حوصله ندارم زیاد حرف بزنم ... وگرنه تا فردا باید پرت و پلا بگم .....ویسنده: آرش
شنبه 23 مرداد1389 ساعت: 13:29
نویسنده: استفراغ
یکشنبه 24 مرداد1389 ساعت: 5:12
عزیزم
تو خیلی خوب دلداری می دی
وقتی که صادقانه حرف می زنی
چرا باید کسی اعصاب نازنینت رو خراب کنه؟
چرا نباید مثل تارزان باشی؟
چرا فکر می کنی که پرتره هات قشنگ نیستن؟
کی گفته پرت و پلا بده؟
کسی که آیدین نظر مثبتی داره درباره اش باید هم تارزان بشه گاهی،باید هم از خودش راضی نباشه گاهی و البته باید هم پرت و پلا بگه
پرت و پلا رو هر کسی نمی تونه بگه
این بی سانسورترین شکل از زبان رو دوست دارم
تو رو هم دوست دارم که از هر کسی برام داداش تری
بوسس
راستی من که به حرف افتادم ببین دوستت کی به حرف بیاد
بوسس
نویسنده: اندوه پرست
یکشنبه 24 مرداد1389 ساعت: 18:27
پرت و پلاهاتم مثل خودت دوس داشتنیه...
زندگی همینه...
گاهی انقدر سر گرمی که خودت رو فراموش می کنی...
و گاهی انقدر تنهایی که از خودت حالت به هم می خوره...
ژرتره هاتم قشنگن...
آره قشنگن...
چرا نباشن؟!
هستن...
باش...
بگو...
تا فردا بگو...
تا فردا پرت و پلا بگو...
پرت و پلاهاتم مثل خودت دوس داشتنیه...


۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

عکس* 3

اين عكس رو تقريبا دو سه ماه پيش گرفتم ....
جلوي موزه اي كه نزديك خونه ماست ....
زودتر ميخواستم نشون بدم ... اما كابل موبايلم گم شده بود ....تا اینکه ،امروز پيداش کردم ....
به نظر من عکس جالبیه ... شاید طراح با نمادها آشنایی نداشته ....
یا شاید هم ، میدونسته داره چی کار میکنه و از خودمون بوده .... 
بهرحال دست اش درد نکنه ....
.....
در ضمن ، صد و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب مشروطیت ، این خیزش عظیم مردم ایران بسمت ترقی و پیشرفت را گرامی میدارم ... صد سال از آن جنبشی که با پاکدلیها آغازید ، می گذرد اما همچنان، بسیاری از آن آرمانها و اندیشه های بلند، ناکام و ساقط مانده است ... این مناسبت بهانه ای شد تا امروز، نگاهی دوباره داشته باشم به تاریخ مشروطه ی ایران ، اثر جاودانه احمد کسروی .
نویسنده: آیدین
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 22:51
نیما جون ....
چه قدر این عکس قشنگ بود واقعا مرسی ....
نویسنده: marketer
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 22:54
سلام.میشه تبادل لینک کنیم؟
فروش محصولات زناشویی و جنسی

www.biya2blog2.blogfa.com
نویسنده: وبلاگ دوستداران صادق هدایت
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 22:56
بایداززندگی لذت بردباکمترین امکانات میشه اززندگی لذت برد...................
نظرت درباره صادق هدایت ومطالبم چیست بیاطرفم .
نویسنده: ارش
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 22:57
مذهب عامل استعماروعقب ماندگی است گول مذهب رانخورید
نویسنده: ارمان
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 22:58
ماروشنفکران ایرانی ازادی بیان عقایدمی خواهیم ایران بایدمثل اروپابشه
نویسنده: اروین
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 22:59
امیدوارم امسال پاییزوزمستان باران وبرف زیادی درسراسرایران بیاد . روزهازودبگذرندتابستون زودترتمام شه
نویسنده: احمد(آدمک)
پنجشنبه 14 مرداد1389 ساعت: 23:40
اصلا طرفدار مشروطه نیستم. البته دلایل خوبی هم دارم براش! فقط میگم ملتی که نمیدونه مشروطه یعنی چی و فقط با تحریک یه عده دست به اشوب میزنه ( دقیقا مثل انقلاب اسهالی که شاید از بعضی لحاظ شبیه و از بعضی لحاظ برعکس مشروطه بود) لیاقت لیبرال شدن نداره.
فکر کنم خود این مردم هم با من موافق باشن. میبینی که هر بلایی سرشون میاد دو دستی چسبیدن به این انگل ها.
نویسنده: نقطه چین ها. . .
جمعه 15 مرداد1389 ساعت: 0:21
عکس جالبی بود..فک کن یه درصد طراحش جی باشه..چه باحال میشه!..

یوسف
نویسنده: دزد دلها
جمعه 15 مرداد1389 ساعت: 3:8
هر ملتی باید سیر تحول رو طی کنه و عموما افکار یک ملت آینده رو می سازه، سخت نگير
نویسنده: gharibe89
جمعه 15 مرداد1389 ساعت: 12:43
طرح قشنگی بود ، خوشم اومد .. ..
نویسنده: اندوه پرست
جمعه 15 مرداد1389 ساعت: 12:49
طرح جالبی بود...امیدوارم که طراح اش جی باشه...که حتما هست!!!
نویسنده: الی
جمعه 15 مرداد1389 ساعت: 21:41
ایول چه عکسی. حتما طراحش میدونسته داره چیکار میکنه.
نویسنده: نقطه چین ها. . .
شنبه 16 مرداد1389 ساعت: 22:59
..فقط جای جام وارن اون پایین خالیه..

کیا
نویسنده: خیانت
یکشنبه 17 مرداد1389 ساعت: 3:10
این دقت به اطراف کم اتفاق می افته
اینکه کسی رنگ رو بشناسه و بلافاصله اتفاق های رنگی رو درک کنه کم پیش می اد
از بابک بپرس
تصدیق می کنه حرفم رو
و
مشروطیت زنده باد
هر قدرتی مشروطه باشه خوبه
حتی قدرت مردم بر مردم
بوسس
نویسنده: رضا
سه شنبه 19 مرداد1389 ساعت: 21:11
اگر چشامون رو واکنیم و همه جا رو به دقت نگاه کنیم رنگین کمونیه
نویسنده: مهرشاد
چهارشنبه 20 مرداد1389 ساعت: 2:2
خیلیییییی باحال بود!
مرسیییی
نویسنده: حامد
چهارشنبه 20 مرداد1389 ساعت: 18:37
@...............@..........@............@@@@@.........@ @@..........@@......@.....@......@.........@......@.....@ @.@........@.@....@.........@....@.........@....@.........@ @..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@ @...@....@...@....@.........@...............@....@.........@ @....@..@....@....@.........@...............@....@.........@ @.....@@.....@....@.........@...............@....@.........@ @......@.......@....@.........@................@....@.........@

سلاااااااااااامممممممممم ...بیای هاااااااااااا ..نظر یادت نره

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

"خاله وارونه و بچه های گیج اش "

سل ... ا...ا...ا...م
دخترخانمهاي نازنازي ... آقاپسراي لپ گلي ....
حالتون خوبه ؟.... عزيزاي دلم .... گلهاي آفتابگردون ...منتظرم بودين ؟!!!
خوب اومدم ديگه ....اومدم تا بازهم شاد و خوشحال بشين ...
بچه ها، راستي، به مامان و بابا كمك مي كنيد ... چي ؟ ... نمي شنوم ...بلندتر بگيد ....چي ؟؟؟
آها... كمك مي كنيد ... بارك اله... آفرين ... صدآفرين ...هزار آفرين به شما دختر و پسراي خوب ....
بچه ها، راستي، شبها مسواك ميزنيد تا موش دندوناتون رو نخوره؟ .... مامان و بابا رو قبل از خواب بوس مي كنيد ؟
بعله .... من مي دونم كه اين كارها رو مي كنيد ....
بچه ها جونم ، شبها زياد آب نخورين .... واي واي .... چون يه موقع شيطون مياد به خوابتون ، زيرتون رو خيس مي كنيد ... واي واي .... از اين كارهای بد نكنيد عسل هاي خاله ....
بچه ها جونم اگر يه بار بابا پول نداشت كه براتون غذا بخره و از گرسنگی داشتین میمردین ... بهش غر نزنيد ...لامپ هاي اضافه رو خاموش كنيد ... چون ما تو تحريم هستيم ...راستي مي دونيد تحريم چيه ... نمي دونيد؟!! .... خوب مهم هم نيست ...اصلا چرا بدونيد؟!! ...
اين حرفا مال آدم بزرگ هاست !!... شما كه هنوز چيزي حاليتون نيست!! ...الهي خاله قربونت بره .. قند و عسلهاي خاله .
بچه ها، راستي نماز مي خونيد ..... چي ؟ نمي خونيد ؟ .... واي واي واي ... ديگه از اين حرفها نزنيد ...واي واي .... اصلا غلط مي كنيد كه نمي خونيد... بعله !!!! پس چي فكر كردين هم اش كه نبايد تصدقتون برم گاهي وقتها هم خاله عصبي ميشه ديگه ....
گريه نكنيد ... آخه خاله رو عصبي مي كنيد ... از آزاديهاي كه بهتون مي دم ،خيلي سواستفاده مي كنيد .... خاله فداتون بشه، من واسه خودتون مي گم كه نماز بخونيد .... بايد نماز بخونيد، تا خدا، مامان و باباتون رو، ازتون نگيره ... بايد نماز بخونيد، تا هميشه تو امتحانا، نمره هاي خوب خوب بگيريد ... آره ...عزيزاي دلم نماز يادتون نره ...
عزيزاي خاله ... الهي من قربونتون برم يه بار دوست دختر يا دوست پسر پيدا نكنيد ... واي واي واي ... خدا جيزتون ميكنه ...اوف ميشين .... اين كارها، مال ماها نيست ... مال آدم بدهاست ... اونها كه دوست شيطون هستن ... ما که فرشته ایم ... اصلا احساس نداریم ....
بچه ها جونم .... يادتون باشه اگه تو آينده بچه دار شدين ....صاحب يه دخترخانم گل يا یه آقا پسر تپل و مپل شدين ...اسمش رو هر اسمي نذارين ... چي بذارين؟!! ... الهي خاله فداتون بشه... الان بهتون میگم ... مثلا اگه بچه تون دزد و خلاف كار شد اسم رو سنگ افتادش رو بذارين : بيتا ... ساسان ... فرهاد ...مهران ...شيدا  ...
اما اگه بچه تون ...كه الهي خاله فداش بشه ...مثل خودمون خوب و قديس و پاك شد، اسمشو بذارين : رضا ... محسن ...زينب ...طاهره
بچه ها جونم، اگه يه روز بزرگ شدين ... خانم و آقا شدين ... يه كار بد رو اصلا انجام ندین ... ربا نكنيد .... اين كار هم اگه بكنيد ... بازهم جيز ميشين ....پولتون رو زياد كنيد ...زيادِ زياد ...خيلي زياد ...بعد ببرين بذارين تو بانك ... تا اونم بهتون سودهاي زيادِ زياد بده ...این کار خیلی خوبه ... چون شما پولتون رو با خاله قسمت میکنید ...و هم خاله خوشحال میشه و هم شما... 
الهي من براتون بميرم كه انقدر حرف گوش کن هستین .... اصلا شما رو خدا آفریده که خاله از صبح خروسخون تا بوق سگ، براتون سخنرانی کنه و چیزای خوب خوب یادتون بده و شما هم نق نزنید ...
بچه هاي گلم ... عزيزاي دلم ... برنامه امشب تموم شد ...كانال رو عوض نكنيد ...خاله مي خواد براتون يه آهنگ اشك آور و سوزناک پخش كنه تا جیگرتون حسابی کباب شه ...راستی، داشت یادم میرفت...یادتون باشه انگشت تو دماغتون نکنید ... 
الهي من فداتون بشم ...تا فردا شب خدا نگهدارتون ....
.......
همه ي اين پيام ها و پند و اندرزهاي مهم و شيرين و سازنده، هرشب از يك سريال خوش ساخت و هنري ،كه تني چند از اساتيد هنربند كشورمان در آن حضور دارند به گوش مردم خوبمون ميرسه ...
من هم يك ربع آخر اين سريال رو بعلت تقارن پخش آن با حضورم در كانون گرم خانواده و صرف شامي خوشمزه، بلاجبار باید تماشا مي کردم ....من كه خداييش چندبار ديدم كلي آدم شدم ...ترسيدم ادامه بدم بشم فرشته!!! ....  واسه همين ، يك هفته اي ميشه كه بخاطر امتناع از كمال و رسيدن به آدميت ترجيع ميدم شام رو تو حیاط ،تنها بخورم ....خوب ،من شعور ندارم ديگه... دركم به اين حرفهای قُلُمبه سُلُمبه نميرسه....
شما هم ،حتما ببينيد و سعي كنيد به اين نصيحتها گوش كنيد  ...مشغول الذمه ي من هستين ، اگه تماشاي اين اثر فاخر و ارزشمند رو از دست بدين ... حتما ببينيد ....و سعی کنید آدم بشید ...
آقا جان ،چرا لج می کنید ؟!!! ... خوب آدم بشید دیگه ......
 ویسنده: خشايار
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 16:31
آره ننه ، خاله راس ميگه
نویسنده: احمد(آدمک)
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 17:7
اسمها رو نباید مورد سوژه قرار میدادی!
اگر پولمونو بزاریم بانک باز ممکنه برای ظاهر سازی هم شده به تو نیازمند چیزی بدن که بگن ما همشو بین نیازمندا تقسیم میکنیم و خودمون دست هم نمیزنیم اما افسوس اینجاست که هر کی تا یه کم پول جمع میکنه بدو بدو میره اسم مینویسه برای رفتن به کشورهای عرب نشین واسه زیارت معلوم نیست چی!!! همه ی پول رو میدن عربا میخورن و خودشون دست از پا درازتر برمیگردن! باید میگفتی بچه ها وقتی بزرگ شدین یادتون نره برین خدارو زیارت کنین! تا جایی هم که میتونین سوغاتی بخرین از عربا و بیارین!
جداً ما تحریم هستیم؟! ما که همه چی داریم اونم با کیفیت بالا! نمیبینی مگه؟ سرویسهای دروغ پراکنی جمهوری اسهالی رو نمیبینی؟ تمام مردم دنیا دچار رکود و بدبختی و ... هستن و بورس تهران هر روز بهتر میشه با فروش سهام سایپا که یکی از بزرگترین شرکتهای تولید خر رو در جهان محسوب میشه!
کانال رو عوض نکنیم؟ مگه ما چنتا کانال داریم که بخوایم عوض کنیم؟ همین ها زیاد با هم فرق نمیکنن! همه جا لاستیک به سرها در رنگهای مختلف حضور فعال دارن!
این سریال ها رو هم درست میکنن در راستای اهدافشون و جا انداختن افکارشون. تو که نگاه نمیکنی مثلا چیو میخوای نشون بدی ها؟!!!!!!!!!!
نویسنده: آرام
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 18:17
این صحبتهایی که کردین بعضی هاش از کسی که فلسفه ی نیچه رو میخونه بعیده!
به هر حال خسته نباشین.
نویسنده: نقطه چین ها. . .
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 18:24
..به نظرت اگه خاله جون بفهمه ما همجنسگراییم چه کار میکنه؟! =))

یوسف
نویسنده: آیدین
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 20:20
این خاله وارونه عوضی نمیخواد دست از سر این بچه های بدبخت برداره
چی از جون ما میخواد .....
خدا مرگش بده .
نویسنده: مهران
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 20:32
میگم فکر کن که خاله وارونه ندونه ما چی کاره هستیم ....
فقط فکر کن که این عفریته از این چیزا خبردار نباشه ......
میگم بلاخره یه روزی میاد خاله بمیره ... یا ما بکشیمش ....
اونروز میاد ؟
نویسنده: الی
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 21:4
خاله میدونه که تو ایران همجنسگرا نداریم یوسف....
خیلی با حال نوشتی منم به علت علاقه مندی خانواده بهره مند میشم از این سریال.
نویسنده: نقطه چین ها. . .
سه شنبه 12 مرداد1389 ساعت: 21:26
من تا حالا افتخار نداشتم کامل خاله رو ببینم..یه بار تو بیمارستان واسه لحظاتی مشاهده شون کردم..چند تا از همکلاسیام چارچشمی داشتن نگاش میکردنو میرفتن تو شیشه تی وی..من بیشتر حاج و واج به همکلاسیام نگا می کردم تا خاله..میگفتن عجب دافیه..داف یعنی چی؟

کیا
نویسنده: خیانت
چهارشنبه 13 مرداد1389 ساعت: 3:1
نیمای عزیزم
اگه نمی ترسیدم که غریبه ای که تو رو نشناسه از اینجا رد بشه و ببینه که کامنت سفید گذاشتم
کامنت سفید می ذاشتم
اما چه کار کنم که ترسو هستم
نه از ترس خاله
از ترس اینکه نکنه سو تفاهم بشه
که همیشه هم می شه
که شاید کسی بگه این نوشته برای این خیانت معنا نداشت

ولی نه اینکه بی معنا بود
برام مهم فرمش بود
اینکه
اینجوری بیان شد
فرم مهم بود
مهم نبود چی بود
مهم شکل درد بود
بوسس
نویسنده: خیانت
چهارشنبه 13 مرداد1389 ساعت: 3:24
کامنت خالی
همون چک سفید امضا هست
که نشون می ده کاملا با هرچی گفتی موافقم
و
نمی تونم بیان کنم که چقدر درسته
همونطور که با چک سفید امضا نشون می دی که نمی تونی قیمت رو چیزی بذاری
بوسس
نویسنده: خیانت
چهارشنبه 13 مرداد1389 ساعت: 3:24
.
نویسنده: يه لز
چهارشنبه 13 مرداد1389 ساعت: 4:1
این خاله وارونه میخواد بزور ما رو بفرسته به بهشت
بهشت بخوره تو مغزش
نویسنده: آرش
چهارشنبه 13 مرداد1389 ساعت: 14:4
نویسنده: gharibe89
چهارشنبه 13 مرداد1389 ساعت: 15:49
.. خاله .. آخه خاله .. اینجوری حرص می خوری من دلم میگیره .. ..
امشب واسم قصه میگی دیگه غصه نخورم ؟ ..
خاله جون ... آخه خاله ..
خاله ....
بلا گردونتم ..
آتیش سر ..
سر قلیونتم .. (خاله جون کلک، قلیون کش هم شدی )

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

یه شب ...

ـ آقاپلیسه:  شما دو  تا کجا دارین میرین ؟؟ !!!!
ـ ما دوتا سوسول :... ه..ی..چ..جا ...ما اصلا جایی نمیریم ...همین جوری اومدیم بیرون یه چرخی بزنیم ....کار خلافی کردیم آقای محترم ؟
ـ آقا پلیسه : زر نزن بابا ...صدای آهنگو کم کن .... موهات چرا انقدر بلنده ... خجالت نمیکشی خودتو این ریختی ساختی... عینه بچه ک..و..نی ها ...؟
ـ ما دوتا سوسول با یه نگاه کوتاه به هم : ببخشید قربان، لباس و موی ما که خیلی ساده اس .. ایرادش چیه .... ؟
ـ آقا پلیسه : باز که زر زدی عوضی .... بیا با من بریم تا ایرادش رو بکنم تو چشات !!! ... یالا پیاده شو ... یالا ببینم ...انگار آبکی مابکی خوردین ...آررررررره ه ه .... بو میدین ... یالا پیاده شو عوضی ....
ـ ما دوتا سوسول :آبکی چیه ؟؟؟؟ نه به جون مادرم ... ما اصلا اهلش نیستیم ... به خدا دروغ نمیگم قربان ...
ـ یه مشت سوسول دیگه مثل ما که رد میشن و ما رو میبینن : ... هه ...هه ... زرد کردن ...دارن سکته رو میزنن ... 
ـ یه مشت آدم حسابی عینه آقا پلیسه : ... حقشونه ... کثافتای هرزه .. ببین چشاشو معلومه مسته ... اینا که خونواده ندارن ... یه مشت آشغالان ...علافن... حقشونه ... اگه این کثافتا ول بشن دیگه واسه مردم آسایش نمیمونه ....
ـ یه مشت آدم خیلی حسابی که تو چادر کنار خیابون به مردم خیلی خوب شربت میدن و کارای خوب خوب میکنن : ...خوب شکر خدا ... طرح شروع شده ... از اول هم باید همین جوری محکم عمل می کردیم ....
ـ و یه پیرزن که یه روز مثل ما یه سوسول بوده : الهی خیر نبینین...آب خوش از گلوتون پائین نره، که این جوونای بدبخت رو، اینجوری زجر میدین ....
... نیم ساعت بعد ... چندتا چهارراه بالاتر ...
ـ آرش سوسول : نیما ، جون تو، قِصِر دررفتیم ... مرتیکه داشت یه داستان واسمون درست می کرد ....اگه یکم دیگه گیر داده بود، بدبخت می شدیم ... دیدی؟؟ داشت به زور می ذاشت گردنمون که زهرماری خوردیم .... خوب شد نگفت ما از اسرائیل اومدیم ... هِی ... نیما با تو اَم ... چرا به من نگاه نمیکنی ...
ـ نیما سوسول خیره به خیابون : چیزی ندارم بگم ... حرفم نمیاد ... 
- آرش سوسول : ول کن بابا ... مهم نیست ... پیش میاد دیگه ... میگم خوب شد دختر نشدیم ... این بیچاره ها که دیگه از ما بدبخت ترن ....
... یک ساعت بعد ... چندده تا !! چهارراه بالاتر ...
ـ آرش سوسول : نیما، راستی شنیدی که تافل هم دیگه تو این خراب شده برگزار نمیشه ....
ـ نیما سوسول : آره ... شنیدم ...
ـ آرش سوسول : این فارسی ۱ هم که قطع شده ... پارازیت زدن ... آره؟!! ... این فرکانس جدیدش رو به من بده ... مامان دهنمو سرویس کرده ...
ـ نیما سوسول : باشه ... حتما ...
... جلوی در ِ خونه ی امیر ...
ـ آرش سوسول : هِی نیما ... هِی ... چرا پیاده نمیشی ...
ـ نیما سوسول : آرش جان من حوصله ندارم ... نمیتونم بیام ... من میرم یه چرخی میزنم بعد میام سراغ تو ... اعصابم خیلی داغونه ... باید تنها باشم ... اوکی ؟
ـ آرش سوسول : آخه .. چرا ؟ مگه چی شده ؟ ... زشته اینجوری .. من به امیر گفتم تو هم میای ...  واقعا زشته !!!! ...
ـ نیما سوسول : خواهش می کنم آرش ... اینجوری راحتترم گفتم که ،باید تنها باشم ...
ـ آرش سوسول با ناراحتی شونه ها را به سمت بالا پرتاب می کنه : باشه ... هر طور راحتی ... اما واقعا اتفاقی نیافتاده که تو بخوای اینجوری کنی ... تو دیوونه شدی ...
ـ نیما سوسول : عزیزم میام سراغت ... نگران نباش ... فقط میخوام با خودم تنها باشم ... خدافظ ...
نیما تنها در وسط خیابان ...نیما در سکوت ... همه ی تنش در سکوت ...و...
همه ی خیابان در هیاهو ... همه ی شهر در افتخار ... مردم، شاد ... مردم، خوشحال ... اینهمه عروسی ... اینهمه شادی ... چقدر مردم ، راضی ... رستورانها همه پُر ... ماشینها همه باکلاس ... اینهمه کوچه ورود ممنوع ... اینهمه خونه های خوشگل ... اینهمه ترافیک و خیابانهای وسیع ... فیلمهای تازه اکران خنده دار!!! روی پرده ها ...اینهمه رپر خوب ...اینهمه موزیک شاد ... اینهمه زندگی ...  
...نیما شکست در خویش ... نیما نشست در خویش ...و بازهم سکوت ...
صدای فرهاد، همه ی فضای ماشین رو پُر کرده ... صدای فرهاد... همه ی فریاد نیما ... همه ی فریادِ مردم ِ خاموش ِ نیما ... همه ی فریاد دنیای نیما ...
آخرش یه شب ماه میاد بیرون ....
از سر اون کوه ، بالای دره ....
روی این میدون ... همیشه خندون ... یه شب ماه میاد ... .
نویسنده: الی
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 18:4
من فکر نکنم حالا حالا ها ماه بیاد...
نویسنده: نقطه چین ها. . .
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 18:33
یادته یه آدم دروغگو میگفت:
واقعا مشكل امروز جوونای ما شكل موی بچه های ماست؟....
...


یوسف
نویسنده: آرش
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 18:58
نویسنده: سیاوش
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 19:32
نویسنده: احمد(آدمک)
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 20:42
به جای اینکه بگیم چقدر ادم خوش و خوشحال باید بگیم چقدر موجودات الکی خوش و ...
موجودی که درکی از جایگاه انسانی نداره موجودی که نمیدونه حقش چیه و دست کیه موجودی که فقط طبق برنامه ای که براش چیدن میاد و میره و تو این امد و شد ممکنه لحظاتی منحنیِ لبهاش بالا باشه و گاهی هم پایین رو من انسان نمیدونم. تو خوشحال باش که میتونی اونها رو از جایی متفاوت ببینی. از همین متفاوت دیدن خوشحال باش هرچند که منحنی لبهات بالا نره.
نویسنده: gharibe89
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 21:15
به به نیما سوسول ..
چقدر قشنگ توصیف صحنه رو احساستو کردی .. هرچند انتظار دیگه ای هم ازت نمی رفت ..
واقعن قشنگ بود ..
نویسنده: نقطه چین ها. . .
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 0:18
صبح پیدا شده اما..آسمان پیدا نیست..من دلم سخت گرفته ست ازین..میهمانخانه میهمان کش روزش تاریک..که به جان هم..نشناخته..انداخته است..چند تن خواب آلود..چند تن ناهموار..چند تن ناهشیار..
میبینیم..میشنویم..روزمرگی..مرگ..

کیا
نویسنده: الی
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 23:46
الهی... چرا حالت خوب نباشه عزیزم.
از اون نظر قشنگی هم که دادی ممنون... من نظرتو خوندم شاد شدم.
نویسنده: خیانت
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 3:36
عزیزم
انقدر زیبا این زشتی رو بیان کردی
انقدر خنده دار گفتی از وحشتِ تنهایی
که خنده و گریه با هم قاطی شد
اما چشمان اشک آلود هنوز توانایی دیدن این متنِ عالی رو داره و گلوی ِ بغض کرده هنوز هم می تونه از خودش ندایِ تحسین بیرون بده
بوسس
نویسنده: خیانت
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 4:22
یعنی کسی با این قدرت می تونه مطرح باشه تو سطح ملی
نمی دونم پیشنهاد کنم فقط بنویسی
یا اینکه بنویسی و نقاشی کنی
من میگم این کوبنده بود
طنزش وحشتناک بود
وای اون نیما سوسول و آرش سوسول
چه تضادی داشت با جامعه
عزیزم واقعا کامل بوده هر چقدر که کم روش وقت گذاشته باشی
اون پلیس کاملا ابله بود
اون پیرزن آخر داستان
دقیقا نقطه گذاری مدرن بود
برشتی بود
نویسنده: اندوه پرست
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 22:3
حرفم نمیاد...همه ی حرفارو تو گفتی...
نویسنده: خشايار
دوشنبه 11 مرداد1389 ساعت: 1:42
مياد ، مياد ، حتمن مياد . مياريمش بيرون نيما

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه


این تنهایی رو باید باور کنم ... نمیشه از زیرش شونه خالی کرد ... من همینم .... عصر شادی مردم !!! ... عصر دلتنگی من ...
من دیگه رمقی برای رفتن ندارم ...
انگار این تنهایی را انقدر باید با خودم تکرار کنم تا عادتم بشه ، هیچ غزل تازه ای دیگه برای من شنیدنی نیست ...
سنگینی رخوت را روی تنم حس می کنم ....
غروبی خاکستری ...من در اتاقی در بسته ... ضعف بر بدنم مستولی گشته ... استخوانهای تنم زوزوه می کشند ....
این آرتروز کثافت هم دیگه داره منو از پا درمیاره ....
روزگارم از همه بیهوده تر شده است ...
کفگیرم به ته دیگ خورده است ... هرکس در زندگی یک فن را وسیله معاش خود قرار میدهد... اما من هیچ کاری بلد نیستم ...
کاش من هم، بهونه فارسی ۱ و سالوادور و خاله ربکا و ... رو می گرفتم ....
تقریبا نیم ساعت دیگه شام می خوریم ... بعد هم تا بوق ِ سگ بیدار می مانم ...
شب ها همه یکجور می گذرد ، بی خود و بی فایده ، ... فیلم ها هم برایم تکراری شده است ... هیچ حرف تازه ای ، برایم ندارند ... دیشب Grown Ups را دیدم. یک مزخرف عالی ...
.....
نور سربی رنگ موبایل، فضای تاریک اتاق را، کمی روشن می کند ....
جواب این یکی را، نمی توان نداد ... میل پایان ناپذیر من به شناختش محرکی ایست تا همین گفتگوهای تلفنی را غنیمت بدانم ...
با اشتیاق در زاویه حجم صدایش ، قرار می گیرم ...
از صدای لرزیده ام می فهمد که امروز اوضاع بدجوری افتضاح بوده ...احوالم را جویا می شود ... اما من اصلا یادم رفت همه ی آن دردها را ....
با کلامش، انتقام من را ،از یک بعد از ظهر سگی می گیرد .  
و ....
از هیچ  کس نمی گوید ... شخص سومی وجود ندارد ... تنها من و او ...
کلامش سنگین ،بیانش گیرا و پیامش هلهله ی امید ...
او یک دوست است ...یک انسان است ... همان چیزیست که خیلی ها آرزویش را داشتند .
از آن آدمهایی که با پروراندن ، پرورده می شود ...
برای ام روایتگر خلّاق و ساده و صادقی است که حق دارم برای داشتنش به خودم ببالم و پز دهم . 
پس به احترام این دوست ، که حضورش ضربان نبض و نفس ام را گهگاه از یکنواختی در می آورد ، امروز را روز خوبی می دانم ...
امروزم، با حضور این دوست ، به آسانی نمُرد و فراموش نشد ...

نویسنده: hossein
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 18:14
سلام . مطالب وبلاگتون بسيار جالب بود . خوشحال ميشم از سايت من هم ديدن کنين . در ضمن اگه براتون مشکلي نيست خيلي خوشحال ميشم من رو با نام "عکس" لينک کنين
نویسنده: آرش
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 0:7
نویسنده: gharibe89
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 1:38
به به .. یه دوست خوب ..
کامنتت تا پیش از اون نقطه چین ها خیلی ناراحتم کرد و دلم گرفت ..اما بعد از اون .. واقعن برات خوشحالم برای داشتن چنین دوست خوبی ..
نویسنده: خیانت
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 3:5
می دونی
من قرار نیست قضاوت کنم
اول که خوشحالم دوست خوب داری
ولی
حدس می زنم که دوستت بیشتر از تو خوشحاله
نمی دونم ولی اینطور که گفتی این حس بهم دست داد
باور کن از دروغ متنفرم
بوسس
نویسنده: فریان
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 15:2
خوبه یه روز با کمی دل خوشی تموم شد ...
روان نویسیت به دلم خیلی میشینه ...
نویسنده: احمد
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 20:21
خیلی غمگین شروع کردی اما خیلی خوب تمومش کردی! اره واقعا نیاز به یکی کنار ادم باشه به عنوان یه دوست و همراه رو نمیشه انکار کرد. از این ادما زیاد وارد زندگی ادم نمیشن پس باید خیلی حواسمون بهشون باشه.
نویسنده: اندوه پرست
چهارشنبه 6 مرداد1389 ساعت: 2:30
امیدوارم هر روزات مثل امروزت در کنار دوستت زیبا و خوب باشه
نویسنده: فرشاد
چهارشنبه 6 مرداد1389 ساعت: 19:27
قربون مرامت داداشی لطف کن یه دونه یک به ما اضافه کن.
نویسنده: نقطه چین ها. . .
پنجشنبه 7 مرداد1389 ساعت: 10:8
زندگی روزمره همینه...عشق یا همون دوستی که میگی میتونه عوضش کنه!.. :-)

یوسف
نویسنده: سیامک
جمعه 8 مرداد1389 ساعت: 0:0
سلام
مطلبت خیلی زیباست ، در اوج سادگی ولی در اوج پختگی
تقدیم به تو :
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود واز وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب راچه کنیم حدیثما بود دراز
سیامک
نویسنده: حمیده
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 7:45
سلام. وبلاگ خیلی جالبی داری.خیلی از وبت خوشم اومد خوشحال میشم اگه به وب من هم بیای و نظرتو بهم بگی و اگه مایل به تبادل لینک بودی من رو با اسم آتیش بازی در وب لینک کن و خبر بده تا با اسم دلخواهت لینکت کنم.منتظرتم.

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

متبرک باد نام تو ...

این چند سطر را باید بنویسم تا قصوری را که جامعه ام در حقش کرد به میزان خودم جبران کرده باشم ، تا اشاره ای باشد به کارهای که باید در حقش می کردیم و نکردیم و مقاله های که باید می نوشتیم و ننوشتیم . من حق دارم به عنوان بخشی از جامعه برای این سهل انگاری و قصور خودم را نبخشم .
در روزگاری پیش از این ، چند سال پس از آنکه میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل را کشتند، به خواب علی اکبر دهخدا آمد و به تلخی یاردیرین را سرزنش کرد که :
" چرا نگفتی که او جوان افتاد ؟"
یعنی جوان مرد و دهخدا هراسان و خجالت زده از خواب پَرید و همان جا ، در جا ، مسمّط زیبایش را در رسای او سرود :
" یاد آر ، زشمع مرده یاد آر "
اما ما بیاد نیاوردیم و از سر ترس و تنبلی گذاشتیم تا خاطره ها و حقّانیّت ها رنگ ببازند و از یاد بروند و پروا نکردیم . پروا نکردیم از خودمان .
شاعری به کنار ، آدمی بود مهربان و شریف و دوستی بود در غایت لطف و عنایت برای سرزمینی که مردمش حافظه اشان  را در میانه ی راه جا گذاشته اند . 
هرگاه کارهایش را خواندم دلم گرفت که دستی چنان ماهر و ذهنی چنان جست و جوگر در زیر خاک مانده باشد .
ا.بامداد بی هیچ تردیدی ، از مهمترین و جست و جوگرترین روشنفکران ما بود و همچنان هم هست . در یادنامه های که پس از مرگش نوشتند گاه بخوبی به جایگاه و مقامش اشاره شد و گاه آنچنان با تکلف و تعارف آمیخته شد که وقار و حشمت و بزرگواری و آرامش اش ، پنهان ماند .
باید این چند خط را در سالمرگش می نوشتم تا کمی از بدهکاری ام  را به چونان نجیب زاده ای بپردازم .
 
نویسنده: آرش
یکشنبه 3 مرداد1389 ساعت: 21:57
بسيار عالي
استفاده كرديم استاد
نویسنده: خیانت
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 1:38
عزیزم
همین چند سطره
علاوه بر اینکه عالی بود
الهام بخش من برای پستم بود
خیلی ممنونم
بوسس
نویسنده: نقطه چین ها. . .
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 11:20
..آدما اگه میرن اما آثارشون میمونه... :-)

یوسف
نویسنده: m
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 23:46
سلام . ویلاگ جالب و پر محتوایی دارید. اگر مایل به تبادل لینک با وبلاگ من هستید. لطفا لینک منو با نام ((مطالب علمی )) در وبلاگت ثیت کنید و بعد به من خبر بده تا در کمتر از 12 ساعت لینکتونو ثبت کنم .در اخر هم موفق باشید همیشه !×!

www.mohammad_science.mihanblog.com
نویسنده: سکوت
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 23:49