۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

یه شب ...

ـ آقاپلیسه:  شما دو  تا کجا دارین میرین ؟؟ !!!!
ـ ما دوتا سوسول :... ه..ی..چ..جا ...ما اصلا جایی نمیریم ...همین جوری اومدیم بیرون یه چرخی بزنیم ....کار خلافی کردیم آقای محترم ؟
ـ آقا پلیسه : زر نزن بابا ...صدای آهنگو کم کن .... موهات چرا انقدر بلنده ... خجالت نمیکشی خودتو این ریختی ساختی... عینه بچه ک..و..نی ها ...؟
ـ ما دوتا سوسول با یه نگاه کوتاه به هم : ببخشید قربان، لباس و موی ما که خیلی ساده اس .. ایرادش چیه .... ؟
ـ آقا پلیسه : باز که زر زدی عوضی .... بیا با من بریم تا ایرادش رو بکنم تو چشات !!! ... یالا پیاده شو ... یالا ببینم ...انگار آبکی مابکی خوردین ...آررررررره ه ه .... بو میدین ... یالا پیاده شو عوضی ....
ـ ما دوتا سوسول :آبکی چیه ؟؟؟؟ نه به جون مادرم ... ما اصلا اهلش نیستیم ... به خدا دروغ نمیگم قربان ...
ـ یه مشت سوسول دیگه مثل ما که رد میشن و ما رو میبینن : ... هه ...هه ... زرد کردن ...دارن سکته رو میزنن ... 
ـ یه مشت آدم حسابی عینه آقا پلیسه : ... حقشونه ... کثافتای هرزه .. ببین چشاشو معلومه مسته ... اینا که خونواده ندارن ... یه مشت آشغالان ...علافن... حقشونه ... اگه این کثافتا ول بشن دیگه واسه مردم آسایش نمیمونه ....
ـ یه مشت آدم خیلی حسابی که تو چادر کنار خیابون به مردم خیلی خوب شربت میدن و کارای خوب خوب میکنن : ...خوب شکر خدا ... طرح شروع شده ... از اول هم باید همین جوری محکم عمل می کردیم ....
ـ و یه پیرزن که یه روز مثل ما یه سوسول بوده : الهی خیر نبینین...آب خوش از گلوتون پائین نره، که این جوونای بدبخت رو، اینجوری زجر میدین ....
... نیم ساعت بعد ... چندتا چهارراه بالاتر ...
ـ آرش سوسول : نیما ، جون تو، قِصِر دررفتیم ... مرتیکه داشت یه داستان واسمون درست می کرد ....اگه یکم دیگه گیر داده بود، بدبخت می شدیم ... دیدی؟؟ داشت به زور می ذاشت گردنمون که زهرماری خوردیم .... خوب شد نگفت ما از اسرائیل اومدیم ... هِی ... نیما با تو اَم ... چرا به من نگاه نمیکنی ...
ـ نیما سوسول خیره به خیابون : چیزی ندارم بگم ... حرفم نمیاد ... 
- آرش سوسول : ول کن بابا ... مهم نیست ... پیش میاد دیگه ... میگم خوب شد دختر نشدیم ... این بیچاره ها که دیگه از ما بدبخت ترن ....
... یک ساعت بعد ... چندده تا !! چهارراه بالاتر ...
ـ آرش سوسول : نیما، راستی شنیدی که تافل هم دیگه تو این خراب شده برگزار نمیشه ....
ـ نیما سوسول : آره ... شنیدم ...
ـ آرش سوسول : این فارسی ۱ هم که قطع شده ... پارازیت زدن ... آره؟!! ... این فرکانس جدیدش رو به من بده ... مامان دهنمو سرویس کرده ...
ـ نیما سوسول : باشه ... حتما ...
... جلوی در ِ خونه ی امیر ...
ـ آرش سوسول : هِی نیما ... هِی ... چرا پیاده نمیشی ...
ـ نیما سوسول : آرش جان من حوصله ندارم ... نمیتونم بیام ... من میرم یه چرخی میزنم بعد میام سراغ تو ... اعصابم خیلی داغونه ... باید تنها باشم ... اوکی ؟
ـ آرش سوسول : آخه .. چرا ؟ مگه چی شده ؟ ... زشته اینجوری .. من به امیر گفتم تو هم میای ...  واقعا زشته !!!! ...
ـ نیما سوسول : خواهش می کنم آرش ... اینجوری راحتترم گفتم که ،باید تنها باشم ...
ـ آرش سوسول با ناراحتی شونه ها را به سمت بالا پرتاب می کنه : باشه ... هر طور راحتی ... اما واقعا اتفاقی نیافتاده که تو بخوای اینجوری کنی ... تو دیوونه شدی ...
ـ نیما سوسول : عزیزم میام سراغت ... نگران نباش ... فقط میخوام با خودم تنها باشم ... خدافظ ...
نیما تنها در وسط خیابان ...نیما در سکوت ... همه ی تنش در سکوت ...و...
همه ی خیابان در هیاهو ... همه ی شهر در افتخار ... مردم، شاد ... مردم، خوشحال ... اینهمه عروسی ... اینهمه شادی ... چقدر مردم ، راضی ... رستورانها همه پُر ... ماشینها همه باکلاس ... اینهمه کوچه ورود ممنوع ... اینهمه خونه های خوشگل ... اینهمه ترافیک و خیابانهای وسیع ... فیلمهای تازه اکران خنده دار!!! روی پرده ها ...اینهمه رپر خوب ...اینهمه موزیک شاد ... اینهمه زندگی ...  
...نیما شکست در خویش ... نیما نشست در خویش ...و بازهم سکوت ...
صدای فرهاد، همه ی فضای ماشین رو پُر کرده ... صدای فرهاد... همه ی فریاد نیما ... همه ی فریادِ مردم ِ خاموش ِ نیما ... همه ی فریاد دنیای نیما ...
آخرش یه شب ماه میاد بیرون ....
از سر اون کوه ، بالای دره ....
روی این میدون ... همیشه خندون ... یه شب ماه میاد ... .
نویسنده: الی
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 18:4
من فکر نکنم حالا حالا ها ماه بیاد...
نویسنده: نقطه چین ها. . .
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 18:33
یادته یه آدم دروغگو میگفت:
واقعا مشكل امروز جوونای ما شكل موی بچه های ماست؟....
...


یوسف
نویسنده: آرش
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 18:58
نویسنده: سیاوش
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 19:32
نویسنده: احمد(آدمک)
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 20:42
به جای اینکه بگیم چقدر ادم خوش و خوشحال باید بگیم چقدر موجودات الکی خوش و ...
موجودی که درکی از جایگاه انسانی نداره موجودی که نمیدونه حقش چیه و دست کیه موجودی که فقط طبق برنامه ای که براش چیدن میاد و میره و تو این امد و شد ممکنه لحظاتی منحنیِ لبهاش بالا باشه و گاهی هم پایین رو من انسان نمیدونم. تو خوشحال باش که میتونی اونها رو از جایی متفاوت ببینی. از همین متفاوت دیدن خوشحال باش هرچند که منحنی لبهات بالا نره.
نویسنده: gharibe89
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 21:15
به به نیما سوسول ..
چقدر قشنگ توصیف صحنه رو احساستو کردی .. هرچند انتظار دیگه ای هم ازت نمی رفت ..
واقعن قشنگ بود ..
نویسنده: نقطه چین ها. . .
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 0:18
صبح پیدا شده اما..آسمان پیدا نیست..من دلم سخت گرفته ست ازین..میهمانخانه میهمان کش روزش تاریک..که به جان هم..نشناخته..انداخته است..چند تن خواب آلود..چند تن ناهموار..چند تن ناهشیار..
میبینیم..میشنویم..روزمرگی..مرگ..

کیا
نویسنده: الی
شنبه 9 مرداد1389 ساعت: 23:46
الهی... چرا حالت خوب نباشه عزیزم.
از اون نظر قشنگی هم که دادی ممنون... من نظرتو خوندم شاد شدم.
نویسنده: خیانت
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 3:36
عزیزم
انقدر زیبا این زشتی رو بیان کردی
انقدر خنده دار گفتی از وحشتِ تنهایی
که خنده و گریه با هم قاطی شد
اما چشمان اشک آلود هنوز توانایی دیدن این متنِ عالی رو داره و گلوی ِ بغض کرده هنوز هم می تونه از خودش ندایِ تحسین بیرون بده
بوسس
نویسنده: خیانت
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 4:22
یعنی کسی با این قدرت می تونه مطرح باشه تو سطح ملی
نمی دونم پیشنهاد کنم فقط بنویسی
یا اینکه بنویسی و نقاشی کنی
من میگم این کوبنده بود
طنزش وحشتناک بود
وای اون نیما سوسول و آرش سوسول
چه تضادی داشت با جامعه
عزیزم واقعا کامل بوده هر چقدر که کم روش وقت گذاشته باشی
اون پلیس کاملا ابله بود
اون پیرزن آخر داستان
دقیقا نقطه گذاری مدرن بود
برشتی بود
نویسنده: اندوه پرست
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 22:3
حرفم نمیاد...همه ی حرفارو تو گفتی...
نویسنده: خشايار
دوشنبه 11 مرداد1389 ساعت: 1:42
مياد ، مياد ، حتمن مياد . مياريمش بيرون نيما

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه


این تنهایی رو باید باور کنم ... نمیشه از زیرش شونه خالی کرد ... من همینم .... عصر شادی مردم !!! ... عصر دلتنگی من ...
من دیگه رمقی برای رفتن ندارم ...
انگار این تنهایی را انقدر باید با خودم تکرار کنم تا عادتم بشه ، هیچ غزل تازه ای دیگه برای من شنیدنی نیست ...
سنگینی رخوت را روی تنم حس می کنم ....
غروبی خاکستری ...من در اتاقی در بسته ... ضعف بر بدنم مستولی گشته ... استخوانهای تنم زوزوه می کشند ....
این آرتروز کثافت هم دیگه داره منو از پا درمیاره ....
روزگارم از همه بیهوده تر شده است ...
کفگیرم به ته دیگ خورده است ... هرکس در زندگی یک فن را وسیله معاش خود قرار میدهد... اما من هیچ کاری بلد نیستم ...
کاش من هم، بهونه فارسی ۱ و سالوادور و خاله ربکا و ... رو می گرفتم ....
تقریبا نیم ساعت دیگه شام می خوریم ... بعد هم تا بوق ِ سگ بیدار می مانم ...
شب ها همه یکجور می گذرد ، بی خود و بی فایده ، ... فیلم ها هم برایم تکراری شده است ... هیچ حرف تازه ای ، برایم ندارند ... دیشب Grown Ups را دیدم. یک مزخرف عالی ...
.....
نور سربی رنگ موبایل، فضای تاریک اتاق را، کمی روشن می کند ....
جواب این یکی را، نمی توان نداد ... میل پایان ناپذیر من به شناختش محرکی ایست تا همین گفتگوهای تلفنی را غنیمت بدانم ...
با اشتیاق در زاویه حجم صدایش ، قرار می گیرم ...
از صدای لرزیده ام می فهمد که امروز اوضاع بدجوری افتضاح بوده ...احوالم را جویا می شود ... اما من اصلا یادم رفت همه ی آن دردها را ....
با کلامش، انتقام من را ،از یک بعد از ظهر سگی می گیرد .  
و ....
از هیچ  کس نمی گوید ... شخص سومی وجود ندارد ... تنها من و او ...
کلامش سنگین ،بیانش گیرا و پیامش هلهله ی امید ...
او یک دوست است ...یک انسان است ... همان چیزیست که خیلی ها آرزویش را داشتند .
از آن آدمهایی که با پروراندن ، پرورده می شود ...
برای ام روایتگر خلّاق و ساده و صادقی است که حق دارم برای داشتنش به خودم ببالم و پز دهم . 
پس به احترام این دوست ، که حضورش ضربان نبض و نفس ام را گهگاه از یکنواختی در می آورد ، امروز را روز خوبی می دانم ...
امروزم، با حضور این دوست ، به آسانی نمُرد و فراموش نشد ...

نویسنده: hossein
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 18:14
سلام . مطالب وبلاگتون بسيار جالب بود . خوشحال ميشم از سايت من هم ديدن کنين . در ضمن اگه براتون مشکلي نيست خيلي خوشحال ميشم من رو با نام "عکس" لينک کنين
نویسنده: آرش
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 0:7
نویسنده: gharibe89
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 1:38
به به .. یه دوست خوب ..
کامنتت تا پیش از اون نقطه چین ها خیلی ناراحتم کرد و دلم گرفت ..اما بعد از اون .. واقعن برات خوشحالم برای داشتن چنین دوست خوبی ..
نویسنده: خیانت
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 3:5
می دونی
من قرار نیست قضاوت کنم
اول که خوشحالم دوست خوب داری
ولی
حدس می زنم که دوستت بیشتر از تو خوشحاله
نمی دونم ولی اینطور که گفتی این حس بهم دست داد
باور کن از دروغ متنفرم
بوسس
نویسنده: فریان
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 15:2
خوبه یه روز با کمی دل خوشی تموم شد ...
روان نویسیت به دلم خیلی میشینه ...
نویسنده: احمد
سه شنبه 5 مرداد1389 ساعت: 20:21
خیلی غمگین شروع کردی اما خیلی خوب تمومش کردی! اره واقعا نیاز به یکی کنار ادم باشه به عنوان یه دوست و همراه رو نمیشه انکار کرد. از این ادما زیاد وارد زندگی ادم نمیشن پس باید خیلی حواسمون بهشون باشه.
نویسنده: اندوه پرست
چهارشنبه 6 مرداد1389 ساعت: 2:30
امیدوارم هر روزات مثل امروزت در کنار دوستت زیبا و خوب باشه
نویسنده: فرشاد
چهارشنبه 6 مرداد1389 ساعت: 19:27
قربون مرامت داداشی لطف کن یه دونه یک به ما اضافه کن.
نویسنده: نقطه چین ها. . .
پنجشنبه 7 مرداد1389 ساعت: 10:8
زندگی روزمره همینه...عشق یا همون دوستی که میگی میتونه عوضش کنه!.. :-)

یوسف
نویسنده: سیامک
جمعه 8 مرداد1389 ساعت: 0:0
سلام
مطلبت خیلی زیباست ، در اوج سادگی ولی در اوج پختگی
تقدیم به تو :
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود واز وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب راچه کنیم حدیثما بود دراز
سیامک
نویسنده: حمیده
یکشنبه 10 مرداد1389 ساعت: 7:45
سلام. وبلاگ خیلی جالبی داری.خیلی از وبت خوشم اومد خوشحال میشم اگه به وب من هم بیای و نظرتو بهم بگی و اگه مایل به تبادل لینک بودی من رو با اسم آتیش بازی در وب لینک کن و خبر بده تا با اسم دلخواهت لینکت کنم.منتظرتم.

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

متبرک باد نام تو ...

این چند سطر را باید بنویسم تا قصوری را که جامعه ام در حقش کرد به میزان خودم جبران کرده باشم ، تا اشاره ای باشد به کارهای که باید در حقش می کردیم و نکردیم و مقاله های که باید می نوشتیم و ننوشتیم . من حق دارم به عنوان بخشی از جامعه برای این سهل انگاری و قصور خودم را نبخشم .
در روزگاری پیش از این ، چند سال پس از آنکه میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل را کشتند، به خواب علی اکبر دهخدا آمد و به تلخی یاردیرین را سرزنش کرد که :
" چرا نگفتی که او جوان افتاد ؟"
یعنی جوان مرد و دهخدا هراسان و خجالت زده از خواب پَرید و همان جا ، در جا ، مسمّط زیبایش را در رسای او سرود :
" یاد آر ، زشمع مرده یاد آر "
اما ما بیاد نیاوردیم و از سر ترس و تنبلی گذاشتیم تا خاطره ها و حقّانیّت ها رنگ ببازند و از یاد بروند و پروا نکردیم . پروا نکردیم از خودمان .
شاعری به کنار ، آدمی بود مهربان و شریف و دوستی بود در غایت لطف و عنایت برای سرزمینی که مردمش حافظه اشان  را در میانه ی راه جا گذاشته اند . 
هرگاه کارهایش را خواندم دلم گرفت که دستی چنان ماهر و ذهنی چنان جست و جوگر در زیر خاک مانده باشد .
ا.بامداد بی هیچ تردیدی ، از مهمترین و جست و جوگرترین روشنفکران ما بود و همچنان هم هست . در یادنامه های که پس از مرگش نوشتند گاه بخوبی به جایگاه و مقامش اشاره شد و گاه آنچنان با تکلف و تعارف آمیخته شد که وقار و حشمت و بزرگواری و آرامش اش ، پنهان ماند .
باید این چند خط را در سالمرگش می نوشتم تا کمی از بدهکاری ام  را به چونان نجیب زاده ای بپردازم .
 
نویسنده: آرش
یکشنبه 3 مرداد1389 ساعت: 21:57
بسيار عالي
استفاده كرديم استاد
نویسنده: خیانت
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 1:38
عزیزم
همین چند سطره
علاوه بر اینکه عالی بود
الهام بخش من برای پستم بود
خیلی ممنونم
بوسس
نویسنده: نقطه چین ها. . .
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 11:20
..آدما اگه میرن اما آثارشون میمونه... :-)

یوسف
نویسنده: m
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 23:46
سلام . ویلاگ جالب و پر محتوایی دارید. اگر مایل به تبادل لینک با وبلاگ من هستید. لطفا لینک منو با نام ((مطالب علمی )) در وبلاگت ثیت کنید و بعد به من خبر بده تا در کمتر از 12 ساعت لینکتونو ثبت کنم .در اخر هم موفق باشید همیشه !×!

www.mohammad_science.mihanblog.com
نویسنده: سکوت
دوشنبه 4 مرداد1389 ساعت: 23:49

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

با هم و گام های تازه ...

در این مدت کوتاه که نوشتن در وبلاگ را تجربه می کردم به  آرمان های می اندیشیدم که از کودکی ذهنم با آنها درگیر بود و هنوز هم هست. آرمانهای دور و درازی که  دور از دسترس می نماید اما معنای من را افزون تر می کند.
همه ی این راه پیچاپیچ و گاه بن بست آرمانها را باید طی کنم تا شاید به جایی برسم . در این دوران گذارِ تعیین کننده ، جایگاه پدیده ها و چشم اندازها ی مختلف برایم  متغیر می باشد  . به هر سو سر می کشم تا تکه ای از وجودم را بیابم و جدول هندسی افکارم را کامل کنم .
وبلاگ نویسی هم از همین حس نشات گرفت . اگر بخواهم به این دوره کوتاه اشاره کنم باید بگویم مجموعه بنیان های حسی ام و ترغیب و تشویق دوستانم در یکجا جمع شد و حاصل داد .
آشنایی با دنیای مجازی دوستانم  که گاه از هر عینیتی ، ملموس تر و واقعی تر می نماید ،فرصتی و غنیمتی بود برای من تا با افکار ، روحیات و رویاهای قد کشیده هم نسلانم  بیشتر و بهتر آشنا شوم . گرچه این آشنایی و مشکلات را از نزدیک لمس کردن، درد مرا افزون تر کرد اما برایم ترجمان جدیدی بود از حسرت و دریغ ، و بازگو کننده تنها ماندن ارزش های نسلی که بی حفاظ در معرض زمانه قرار گرفته اند .
همین وبلاگ ها بیانگر فرهنگ زنده ، پویا و در آغاز شکل گیری و رشد مردمانی است که با احساسات و تمایلات متفاوت در حال خارج شدن از درهای پوسیده و بسته گذشته اند . و همین نوشتن ابراز وجودی است برای نسلی که دیگر به سوراخ نمی خزد و نظاره گر جولان مرگ نیست و هنوز هم در میان این دود غلیظ نفس می کشد و هنوز هم زنده است و حقوق خود را طلب می کند .
جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . چون حامل بار فرهنگي مهمي هستيم كه بي انقطاع و يكسره بايد جاري و ساري باشد . بر چهارراه حساس ِ تاريخي اي ايستاده ايم كه در آن داد و ستد فرهنگي به شكلي نوين بروز و ظهور كرده است .
این وبلاگها تنها فرصت موجود برای ابراز وجود دوستان و هم احساسان من می باشد ... گرچه برخی از کارها در محدوده ی سلیقه ی من نمی گنجد اما باز هم غنیمتی است که باید قدر دانست . بی درنگ دیر زمانی طول می کشد تا با آزمون و خطا راههای ارتباطی بهتر و قویتری پیش بگیریم و دیگر اجازه ندهیم مغلوب و منفعل باشیم . 
اگر قصد داریم به عنوان قشری فرهنگی و با تفکری عمیق در میان این هوای مسموم و تبلیغات منفی قوی و با صلابت سر پا بمانیم باید ذهن خود را به تراوش افکار نو و بدیع عادت دهیم و از دریوزگی تفکر و کم کاری و ادعای زیاد پرهیز کنیم ... تحسین های سود جویانه و حرف های ارزان قیمت جز کسالت روح و به عقب راندن ما از رتهی که در پیش داریم کار دیگری نمی کند . دوستانی که من در اینجا یافتم به اندازه ای قابلیت فراوان در عرضه کارهای خوب دارند که اغراق نیست اگر عنوان کنم آینده ی این روزنه های کوچک رسانه های بزرگی است که حرف های زیادی برای گفتن دارد .
نباید اجازه دهیم روزانه از بالا به پایین نشت کنیم و با چانه زنی خود را سرگرم کنیم ... این در واقع همین چیزی است که لومپن والتریا می خواهد . جو پوپولیستی جامعه و حاکمیت سرزمین ما ارائه کارهای متفاوت را بر نمی تابد و بسیار دوست می دارد که ما از کارهای رسانه ای تنها هدفمان ایجاد پلی باشد بین خودمان تا به چهار دیواری های خودمان سرکی بکشیم و خودمان را با این قبیل کارها سرگرم کنیم ...بديهي است كه در قوم و قبیله امروز ما، رسانه پيشتاز و آوانگارد جاي چنداني در اينجا ندارد . خوشحالم ، که در بین دوستانم ،حجم کارهای خوب  و ارزنده به اندازه ای بالا و گسترده است که چشم انداز آینده دلگرم کننده و امید بخش است . 
جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . شايد جاي كوچكي باشد اما جاي محكمي است .اگر ريشه داشته باشيم  جاي پايمان سفت مي شود و نمي گذارد جاهلان و جاعلان هویت انسانی ، ما را  از جايمان بكنند و جدا كنند و چشم بسته پرتمان كنند به درون گدازه ي سيال و روان و گسترده اي كه آماده ي همراهي اش نبوده ايم.
اگر بدانيم در اين بازار آشوب  به چه ميزان مهم و كارآمد هستيم ، به فعاليت هايمان معنا و ساماني ديگر مي بخشيم . و نگاهمان به جايگاه انسان و تقدير و راه رهايي و آزادي اش نگاهي عميق تر و كارسازتر خواهد بود.
جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . در همين جا دوستان كارآمدي داريم ... وقتي آدمهايي مثل مهدي (بي اف) و يوسف و كيا (نقطه چين ها) در همين مساحت كوچك با كارهايي متفاوت همچنان مانده اند آسوده مي شوم كه سلسله كارهاي خوب ، همچنان باقي است . و لابد برخی اسم های دیگر که از خستگی امروز یادم نمی آید.!
از مدت ها پیش در برابر پیشنهاد دوستان ام برای ایجاد یک سایت سرسختی می کردم ... اما پس از ایجاد وبلاگ و چشیدن طعم خوشمزه و دوست داشتنی معجونِ ارتباط اینترنتی ، تصمیم به ایجاد این پایگاه اینترنتی گرفتم ... بدون شک آشنایی با دوستان بلاگر و مطالعه کارهای آنها مشوق اصلی من برای این کار بود ...
 من قصد ترک وبلاگ را ندارم ... اصلا ... اینجا اولین خانه ی اینترنتی من می باشد و به قول یکی از دوستانم حکم دفتر خاطراتی دارد که نگارش در آن لذت خاص خود را دارد ... بطور کلی این فضاهای اینترنتی چه وبلاگ باشد و چه سایت ، به مثابه لوح های سفیدی هستند که در اختیار نگارنده قرار می گیرد تا آنچه را که در چنته دارد ارائه دهد .
 این سایت پایگاه همیشگی من و پل ارتباطی من با  همه ی شما دوستان فهیم ام می باشد . دلیل نام گذاری سایت به نام خودم یعنی "حامی"(حامد) نام حقیقی ام و نام خانوادگی ام ، این حققیت است که می خواستم این پایگاه اینترنتی ، پدر و مادر مشخصی داشته باشد .(باباش که منم حالا مامانش کی بوده نمی دونم ... پیدا کنید پرتغال فروش را!!...) از طرفی دیگر آدمهای از بردن نام و شهرت خود هراس دارند که خلافی و اشتباهی کرده باشند ... ما که نه خلافی کرده ایم و نه جرمی مرتکب شدیم ...
باید اضافه کنم که در این سایت نوع نگارش متون و مطالب با آنچه در وبلاگ خواهد بود بسیار متفاوت است ... راحت تر بگویم باید دست به عصا راه بروم ... لااقل  از ذکر بعضی از مسائل فاکتور می گیرم ... دوست دارم در این سایت با کمک دوستانم کارهای صورت گیرد که توانایی ها و قابلیت هایمان را بدون در نظر گرفتن تمایلات و رفتارهای شخصی امان به نمایش بگذاریم ...  زمانی که برای معالجه به دکتر می رویم آیا لزومی دارد از تمایلات و مسائل روی تختخواب آقا یا خانم دکتر چیزی بدانیم ؟ اینجا هم همین است. جایگاهی برای هنر ،ادبیات ، تحلیل های اجتماعی و غیره و ذالک .  
امید است ، این نسل از قشر ما ،که در بدترین شرایط این سرزمین زیست، حضورش در این رسانه های اجتماعی  معنايي داشته باشد ... و سنگي باشيم در راهي براي نشاني و شهادتي به ديگران كه در آینده مي خواهند بيايند و نه سنگ كوري كه مانعي باشیم براي قدم برداشتن دیگران . چنانکه دیگران برای ما همان سنگ کور بودند .
 ما را از جهان دور نگاه داشتند ... و چون دور نگاه داشته شديم ؛ تصويرمان معوج تر ،كج تر و كدرتر و دورتر و نامعلوم تر مانده است و هر چه تصويرمان مبهم تر و بيم افزون تر شد در پي يافتن راهي براي آسوده شدن از اين بيم ، یا به  دیگران پيوستيم يا از دیگران گريختيم و در هر دو حالت باختیم . راهی جز ماندن و تکاپو و کاویدن برای ما نمانده است . یادمان باشد ما کم نیستیم ، ... اما باید بیشتر کار کنیم. هر کس در هر سطحی از دانش و آگاهی که باشد ، می تواند کارهای بزرگی انجام دهد و میخی باشد برای محکم تر کردن خیمه ای که شادی و آزادی و اندیشه ی پویا ،در  زیر آن برای همه ی مردم مهیا باشد .
نویسنده: علی
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 15:48
______¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤---------------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤-------¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤----------------------¤¤¤-¤¤¤-----------------------¤¤¤
__¤¤¤¤¤--------------سلامی به گرمی خورشید---------------¤¤¤
_ ¤¤¤--¤¤¤------------------------------------------------------------¤¤¤
¤¤¤------------------------------------------------------------------------¤¤¤
¤¤¤--در سراشیبی که نامش زندکیست------------------------------¤¤¤
¤¤¤------باهمه بیگانگیها میروم------------------------------------------¤¤¤
¤¤¤----------در سکوت سرد غمگین زمان------------------------------¤¤¤
¤¤¤--------------بی هدف بی یار و تنها میروم------------------------¤¤¤
_¤¤¤----------------در سراشیبی که نامش زندگیست------------¤¤¤
__¤¤¤------------------می روم شاید که در دشت بزرگ--------¤¤¤
____¤¤¤-------------------باز یابم آنچه را گم کرده ام--------¤¤¤
______¤¤¤------------------موفق باشی-----------------¤¤¤
_________¤¤¤------به وبلاگم سر بزن---------¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤--ضرر نمیکنی--¤¤¤¤¤¤
_____________¤¤¤--------------------------¤¤¤
________________¤¤¤-------بای-----¤¤¤
___________________¤¤----------¤¤
____________________¤¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤
نویسنده: mohamad
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 15:50
salaaaaaaaaaaam
az webet badam nayomad
age khasti bekhandi pishe manam bia
نویسنده: نقطه چین ها. . .
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 15:51
..به امید موفقیت..

یوسف
نویسنده: خیانت
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 16:55
عزیزم
من این متن فاخر رو همونقدر دوست داشتم که متن یاغی قبلی رو
تبریک می گم
انسانی مثل تو به خوبی می دونه چطور کاری رو پیش ببره
چون
"انسان دشواری وظیفه است"
بوسس
نویسنده: gharibe89
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 23:36
خب این متنش واقعن نشون دهنده ی قدرت بیانت بود ..
ویرایش قشنگی به اون پست قبلی بود
نویسنده: سیاوش
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 23:49
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم، با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
نویسنده: اشكان
یکشنبه 27 تیر1389 ساعت: 9:47
ممنون نیما،
امیدوارم قلمت همیشه پایدار باشه...
ممنون...
نویسنده: احمد
یکشنبه 27 تیر1389 ساعت: 16:15
((زمانی که برای معالجه به دکتر می رویم آیا لزومی دارد از تمایلات و مسائل روی تختخواب آقا یا خانم دکتر چیزی بدانیم ؟)) جمله ی تامل برانگیزیه که بلاتر از درک عمومی مردم ماست! اگر براشون قابل درک بود شاید جامعه از خیلی از مشکلات رهایی پیدا میکرد.
خوشحالم که هستی.
نویسنده: مهرشاد
یکشنبه 27 تیر1389 ساعت: 23:38
به به !مباركه سايت جديد!
خيلي خوبه كه يه همچين فضايي رو راه انداختي..
برات آرزوي وفقيت مي كنم...
شاد و پيروز باشي/
نویسنده: میلاد
سه شنبه 29 تیر1389 ساعت: 0:8
با حرفات موافقم اگه بخواهیم میشه
نویسنده: فریان
چهارشنبه 30 تیر1389 ساعت: 0:36
سر می زنم اما نظر نگذاشتنم بر می گرده به مرض کهنه و چند سالم که گاه فکر می کنم نویسنده اونقدر کامل نوشته که می ترسم با نظرم خراب کنم.
چه این متن ویرایش شده چه اون متن خیانت شده هر دو قشنگ بود ... مخصوصا ما کم نیستیم کم کار می کنیم از قبلی ...
سایت نو مبارک ... سلسله کارهای خوب هنوز زنده است باید بیشتر دیدشون و ... بگذریم.
حالا بگم نیما یا حامی ؟ :)
مرسی
هستی ... باش ... بمون ....
نویسنده: رضا /پسر/
چهارشنبه 30 تیر1389 ساعت: 15:36
روز ملی یادت نره:
http://ranginkamaniii.blogspot.com

معذرت خواهي ...

پستی در وبلاگ قرار گرفت که بسیار نپخته و نسنجیده نوشته شده بود. ویرایش متن را به دوستی سپرده بودم که بدبختانه رعایت امانت نکرد و در متن اصلی تغیرات زیادی ایجاد کرده بود .
من نیز از فرط خستگی حاصل از فشار کارهای این چند روز ، فرصت مرور دوباره متن را نداشتم و تنها با فشار دکمه های Copy و  Paste متن را در وبلاگ قرار دادم كه بعد از دريافت نظر دوستان خوبم يوسف عزيز و احمد نازنين بلافاصله در جهت اصلاح برآمدم و پست را بطور موقت حذف كردم .
يوسف جان ،جوابي هم كه  در پاسخ كامنت شما دادم قبل از مطالعه دقيق متن بود ...
بهر روي از دوستان خوبم ، بويژه يوسف و احمد پوزش مي خواهم .
نویسنده: toraj
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 3:42
مطالب خوبي داري.
به من هم سر بزن.
www.elmighorani.blogfa.com
نویسنده: نقطه چین ها. . .
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 10:8
من فقط نظرمو گفتم..قصد تحمیل نداشتم..از ویرایش اون پست هم بی اطلاع بودم..بهرحال اگه سوتفاهمی پیش اومد معذرت!.. :-)

یوسف
نویسنده: احمد
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 11:18
پوزش چرا؟ ما که خوشحالیم هنوز هستی نیما جان!
نویسنده: gharibe89
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 11:54
چی ؟ یعنی فک کردی با یه عذر خواهی ساده قابل حله ؟ ..
خب اون متلک نامه ای رو حذف کردی خوندم ، گذاشتم امروز نظرمو بدم که دیمد حذف شده ..
بی خیال پسر ، احتیاجی به عذرخواهی نیست ، هر چه از دوست رسد نیکوست .. ..

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

دكتر،از پله افتادم(2) _ domestic violence

خشونت‌هاي خانوادگي ريشه در نابساماني‌هاي اجتماعي دارد .
 
ـ زن جواني كه از سوءظن همسرش به ستوه آمده بود با ريختن بنزين بر روي خود اقدام به خودسوزي كرد.
ـ مردي به خاطر سوءظن همسرش را با ضربات چاقو به قتل رساند.
ـ مردي خشمگين در مقابل ديدگان وحشت زده دخترش،همسرش را به قتل رساند.
ـ خشونت‌هاي خانگي، بيش از سرطان‌ و تصادف باعث از بين رفتن سلامت زنان در دنيا مي‌شود .
ـ ۶۶ درصد زنان ایرانی حداقل یکبار مورد خشنونت قرار گرفته اند .
همين چند وقت پيش با پسري آشنا شدم كه ميگفت بخاطر بد رفتاريهاي نا پدري اش كه پي به تمايلات ج.ن.سي اش برده مجبور به اقامت تو يك خوابگاه شده است .
يكي از دوستان نزديكم بخاطر رفتار جنون آميز پدرش كه دوست ندارد پسري به اين شكل و ريخت داشته باشد  اين روزها در شرايط روحي وحشتناكي به سر مي برد.
اينها همه بخش هاي از واقعيات تلخي است كه يا در رسانه هاي مختلف و يا بطور مستقيم در زندگي اطرافيان و آشنايان ميبينيم و در جريان خشونت عليه زنان و اقليت هاي ج.ن.سي قرار مي گيريم . پدیده ی وحشتناکی كه بطور همه گير در سكوت پيشرفت مي كند و همه افراد كم و بيش با آن در گير هستند. 
 بسته به تعريفي كه از خشونت خانگي در فرهنگ‌هاي مختلف هست اين نشانه‌ها متفاوت است، در بعضي فرهنگ‌ها تحمل نسبت به اعمال خشونت بالاتر است، در واقع براي دستيابي به نشانه‌هاي خشونت خانگي بايد تعريف دقيقي از فرهنگ حاكم بر جامعه مورد نظر داشت تا بر اساس اين تعريف نشانه‌ها مشخص شوند.
 بصورت عام می توان عنوان کرد هر رفتاري كه باعث رنجش و آزار فرد شده و در روند رشد شخصيتي‌اش اختلال ايجاد كند خشونت نام مي‌‌گيرد، اين رفتارها باعث مي‌شود كه فرد احساس رنجش كرده و دچار اختلال‌هاي رفتاري شود. اگر اين رفتارها در محيط خانه و از سوي افراد خانواده سربزند خشونت خانگي نام دارد.
منشاء خشونت در واقع يك نوع اعتقاد و باور ضمني‌است كه فكر مي‌كند مي‌تواند مشكلات را با اعمال خشونت حل كرد. جاي‌بسي تاسف است كه بپنداريم چاره خيلي از مشكلات خشونت است نه مفاهمه و گفت‌وگو. در واقع خشونت يك نوع فرار از مشكلات است به شيوه‌اي كه نتيجه مطلوبي را هم در پي نخواهد داشت. علاوه بر  علتي كه ذكر شد الگوهاي رفتاري كه آموخته مي‌شود در اين زمينه خيلي موثرند. پسري كه شاهد ضرب‌وشتم مادرش توسط پدرش است خيلي احتمال دارد كه وقتي خودش تشكيل خانواده مي‌دهد در مواجهه با اطرافيانش آن رفتارها را  تكرار كند ؛چرا كه تا حد زيادي اعمال خشونت بستگي به اين دارد كه رفتارهاي خشن براي شخص آشنا بوده باشد.
 اما آنچه مسلم است اين‌گونه رفتارها ريشه در روابط بيمارگونه اعضاي خانواده دارد. مشكلات عاطفي، رواني، جنسي، اقتصادي، اجتماعي و به‌طور كلي نهادينه شدن فرهنگ خشونت از ديرباز در خانواده‌ها موجب روند روبه‌رشد اين معضل شده است. بسياري از مردان از قدرت قانون سوءاستفاده كرده و زنان و اقلیت های ج.ن.سی را مورد آزار و اذيت قرار مي‌دهند.
به‌دليل نبود آموزش و راهكارهاي عميق و قابل دسترس، هركدام از اعضاي خانواده خود قانون شده و به ارتكاب خشونت علیه آنچه دوست ندارند، مي‌پردازند.شناخته شده‌ترين اعمال خشونت، نوع فيزيكي آن است اما خشونت‌هاي رواني هم وجود دارند. مواردي مانند تحقير، خشونت كلامي (فحش و ناسزا)، خشونت اقتصادي (در تنگنا قرار دادن افراد خانواده) هم از مصاديق خشونت خانوادگي هستند. ولي در عمل ارتكاب خشونت بيشتر از جانب مردان هم در عرصه عمومي و هم در عرصه خصوصي است.
بعضي اوقات هم مشكلات اقتصادي و تنش‌هايي كه فرد با آن برخورد مي‌كند باعث مي‌شود كه وي بخواهد تنش‌هاي خود را با خشونت  روي اطرافيان و زيردستان خود اعمال كند. از طرف ديگر خشونت خانوادگي محدود به مردها نمي‌شود و مادري كه با فرزندش رابطه پرخاشگرانه دارد هم دچار نوعي خشونت شده است. ضمن اينكه خشونت خانوادگي مي‌تواند ريشه‌ در نابساماني‌هاي اجتماعي و روانشناختي فرد متجاوز هم داشته باشد.
نوع نگاه و رفتارهاي تحقير كننده، استفاده دائمي از كلمات توهين‌آميز،‌ اعمال محدوديت‌هاي مالي و حتي بي‌توجهي به فرد نيز از جمله‌ نشانه‌هاي اعمال خشونت است.
اينجا خشونت كلامي و فيزيكي رايج است و در موارد زيادي نيز از پيشرفت فرد در جامعه جلوگيري مي‌شود؛ مثلا به فرد اجازه بروز توانايي‌هايش داده نمي‌شود و با وضع مقررات محدود‌كننده در خانه كه از مصاديق آشكار خشونت خانگي است، شرايطي ايجاد مي‌شود كه عملا فرد از دستيابي به موقعيت‌هاي گوناگون بر اساس توانمندي‌اش باز مي‌ماند.(این مورد را من در زندگی بسیاری از نزدیکانم میبینم )
نوع ديگر خشونت، خشونت ج.ن.سي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. بايد بدانيم كه در چارچوب روابط ج.ن.سی ما با پديده‌اي به نام تجاوز ج.ن.سي مواجهيم؛ يعني برقراري رابطه ج.نس.ي با طرف مقابل كه برخلاف ميل وي صورت مي‌گيرد. از ديگر مصاديق خشونت  نيز مي‌توان به تهديد به جدايي قطع رابطه و طلاق، بيرون كردن فرد  از خانه، تحقير وضعيت جسماني فرد اشاره كرد.
متاسفانه حاكميت الگوهاي مردسالاري در خانواده كه شرايط فرادستي را براي مردها و فرودستي را براي زن‌ها و سایر افراد با گرایشهای متفاوت فراهم كرده، عامل مهم تداوم شرايط انواع خشونت خانوادگي است؛ يعني دارا بودن پايگاه اقتصادي و اجتماعي بالاتر از سوي مردان باعث مي‌شود كه سایرین به دليل عدم برخورداري از فرصت‌هاي تصميم‌گيري و همچنين قرارگرفتن در شرايط وابستگي اقتصادي، بيشتر در معرض اين خشونت‌ها قرار گيرند؛ چرا كه به علت ساختار مردسالارانه جامعه چندان دست آنها (زنان و اقلیت های ج.ن.سی) براي مقابله و ايستادگي در مقابل خشونت‌ باز نيست.
 به قسمت کوچکی از قوانین جزایی ایران امروز اشاره می کنم . از "امیریل امیر افشاری" وکیل مجرب و دوست خوبم کمال سپاس را دارم که این موارد را از کتاب های مربوطه برای ام استخراج کرد .
"پس از انقلاب ۵۷، در قانون تعزيرات مصوب 1362، جنبة عمومي از خشونت فيزيكي عليه اشخاص حذف گرديد و در حال حاضر مطابق مواد 614، 613، 612 ق.م.ا. مصوب 1375، ايراد صدمات عمومي به ديگري داراي جنبة عمومي بوده و حتي با گذشت شاكي خصوصي، مانعي در جهت اجراي مجازات از باب مصالح اجتماعي نمي‎باشد. با اين وجود مقنن ايران هيچ گاه به قباحت ارتكاب چنين اعمالي بر زنان به عنوان قشر آسيب‎پذير و نيازمند حمايت به ويژه در كانون خانواده توجه نداشته و گاه مرتكب را از مجازات معاف مي‌نمايد. اين معافيت در قانون مجازات عمومي، نسبت به قوانين جزائي قبل از سال ۵۷ نمود بيشتري دارد.
مطابق ماده 179 ق.م.ع. هرگاه شوهري زن خود را با مرد اجنبي در يك فراش(همخوابگی) يا در حالي كه به منزله وجود در يك فراش باشد، مشاهده نمايد و شوهر مرتكب قتل، جرح يا ضرب يكي از آنها يا هر دو شود، معاف از مجازات مي‌گردد. هرگاه كسي به طريق مزبور دختر يا خواهر خود را با مرد اجنبي كه علاقة زوجيت بين آنها نباشد، ملاحظه نمايد و مرتكب قتل گردد به حبس تأديبي از يك ماه تا شش ماه محكوم مي‎شود .
همچنين برادر يا پدري كه خواهر يا دختر خود را با مرد اجنبي ببيند و مرتكب قتل شود از تخفيف مجازات برخوردار مي‌گردد و مجازات اعدام در مورد آنان تبديل به حبس مي‎شود و همين حالت در مورد ضرب و جرح زن و مرد اجنبي توسط شوهر، برادر و پدر در ماده 179 ق.م.ع. در نظر گرفته شده بود. قانون مجازات اسلامي با ماده فوق، معافيت از مجازات را صرفاً براي شوهر در نظر گرفته است. در مادة 630 ق.م.ا. بيان مي‌دارد: «هرگاه مردي همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبي مشاهده كند و علم به تمكين زن داشته باشد مي‎تواند در همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتي كه زن مكره باشد فقط مرد را مي‎تواند به قتل برساند». حكم ضرب و جرح در اين مورد نيز مانند قتل است ."
گرچه احراز  شرايطی که جواز دست زدن به این عمل می باشد، گاه بسیار دشوار است اما بهر روی این موارد بخشی از قوانین جزایی کشورمان است .
همین چند وقت سیمای وطنی سریالی پخش می کرد که در آن هنرپیشه زن که مورد ضرب و شتم شوهر خود قرار گرفته بود به یک مثلا وکیل ریش سفید مراجعه کرده بود و وکیل هم به او موعظه می کرد که دختر جان سر به سر شوهرت نگذار . حرف محرکی نزن تا کتک نخوری . حالا هم که شکر خدا زنده ای ، برو بشین زندگی ات را بکن و ... .
یعنی بطور غیر مستقیم القاء می کرد که اگر كسي زن خود را بزند مي‌گويد زن خودم است و بحث حوزه خصوصي خود را مطرح مي‌كند و به کسی ربطی ندارد مگر اينكه ضرب‌وشتم شديد و توام با ضرب و جرح باشد .
از طرف دیگر ، برخلاف باور عامه  تحقيقات نشان مي‌دهد كه حتي عامل تحصيلات هم متضمن، تعيين‌كننده و پيشگيرانه‌ در اين زمينه نيست و يك فرد تحصيل كرده هم ممكن است الگوي پدرو مادر خود را در خانه اجرا كند و افزايش سطح سواد و تحصيلات تنها در كنار ساير عوامل مي‌تواند در كاهش اين خشونت‌ها موثر باشد و اين مسئله بيشتر  به عوامل فرهنگي و اقتصادي برمي‌گردد. مثلاً قبايل بدوي و كاملاً بي‌سوادي وجود دارند كه در درون خود هيچ اثري از خشونت يا خشونت خانوادگي ديده نمي‌شود.
 خيلي از زن‌ها و فرزندانی كه كتك مي‌خورند خودشان متوجه نيستند كه مورد خشونت قرار گرفته‌اند و فكر مي‌كنند شوهري و پدری كه سر آنها داد مي‌زند يا به آنها فحش مي‌دهد رفتاري عادي را بروز مي‌دهد و همه شوهرها و پدرها اين‌طور رفتار مي‌كنند! ولي اقدام مناسب در  اين زمينه آن است كه بفهميم اين رفتارمان دچار ‌آسيب‌ است و رفتار شوهر و پدر نبايد الزاماً اين‌گونه باشد.مثال جالبي مي‌زنم ، امیریل امیر افشاری تعریف میکرد :دختر جوانی پيش من ‌آمد كه بعد از نامزدي با شخصي مورد ضرب و شتم وي قرار گرفته بود و مي‌گفت همسرم مرا جلوي ديگران كتك مي‌زند و مي‌خواهم طلاق بگيرم. وقتي از او پرسيدم پس به دليل كتك خوردن از همسرت مي‌خواهي از وي جدا شوي؟ با كمال تعجب شنيدم كه گفت: نه، مطمئنم چون مرا دوست دارد كتكم مي‌زند ولي مشكل من با او آن است كه با دختر ديگري دوست شده است.!!!
شواهد نشان مي‌دهد كه بيشتر افراد خشونت ديده نسبت به اين عمل آگاهي ندارند، در واقع تعداد زيادي از مردم نمي‌دانند كه نسبت به اين رفتارها بايد عكس‌العمل نشان داد. به اين ترتيب گروهي سال‌ها در شرايط سخت و با تحمل خشونت خانگي زندگي مي‌كنند.
آیا تا کنون از خود پرسیده ایم تحمل این گونه خشونت‌ها چه‌ آينده‌اي را براي قرباني رقم مي‌زند؟ كودكاني كه در محيط‌هاي خشن خانگي رشد مي‌كنند مي‌آموزند تا در آينده به محض اينكه در شرايط استرس قرار گرفتند اعمال خشونت كنند، اين گروه از كودكان هر چند در كودكي‌شان از اعمال خشونت رنج برده‌اند اما ناخودآگاه در بزرگسالي‌شان در رويارويي با نخستين مشكلات با بروز همان رفتار خشن سعي دارند تا از خودشان دفاع كنند.
زنان و اقليت هاي ج.ن.سي همچنان  با اين زشت ترين نماد تبعيض و نابرابري در حقوق و در زندگي روزمره خود در سرتاسر جهان روبرو هستند خشونت عليه زنان و اقليت هاي ج.ن.سي هر گونه عمل خشن مبتني بر جنسيت كه موجب آزار يا صدمه جسمي ،ج.ن.سي يا رواني گردد .
  لازم بذکر است كه كشورهاي ديگر نيز، حتي همان پيشرفته ها و دموكرات ها هم هنوز با اين پديده هاي زشت اجتماعي روبرو هستند و گاه تمهيداتي هم در جهت رفع بحران از طرف دولتمردان آنها انديشيده نمي شود.
من در اينجا قصد نداشتم به بررسي علمي و پژوهشي مسئله ي خشونت هاي خانگي و اجتماعي بپردازم بلكه سعي اين بود كه دغدغه هاي خودم را از آنچه كه ميبينم و درد مرا صد چندان مي كند با شما درمیان گذارم . 
 دوستان هوشیار و بیدار ، ما بعنوان بخش آگاه این سرزمین باید بیشتر از همه به این حقیقت واقف باشیم که :
انسان هويتی پيچيده و چند جانبه دارد و اين از جمله يکی از اسباب گونه گونگی و تفاوت انسانهاست. يکی ازحقوق بنيادين انسانها که در قوانين حقوق بشری بدان استناد می شود اين اصل است که همه انسانها آزاد بدنيا می آيند و داری حقوق مساوی اند. پس ميتوان استتناج کرد که هر انسانی فارغ از زن يا مرد بودن، فارغ از خودی يا دگری بودن با هم برابر و دارای شآن و منزلت انسانی يکسانی هستند.اما هر کشور و جامعه ای بر اساس ارزشهای فکری- فرهنگی و پيشينه تاريخی- اجتماعی و سياسی خود از انسان و حقوق و منزلت او برداشتها و شناخت خاص خود را دارد. به همين سبب آنچه که در يک اجتماع بعنوان هنجار و يا خرده هنجار حساب ميشود ممکن است در جامعه ديگری بعنوان کلان هنجار يا ناهنجارمحسوب شود.اگر گسترش شهر نشينی، راهها، تکنولوژی و کلآ رشد صنعتی را نشانه مدرن بودن جامعه بدانيم،مدرنيته همانا انعکاس و تاثير اين تحولات در ذهنيت اجتماعی و فرهنگ مردم است. با اين تعريف سطح رشد صنعتی، فرهنگی  و ذهنيت اجتماعی کشور ما نشان از آن دارد که جامعه ما قریب به صد سال است در حال گذار به مدرنيسم و مدرنيته است ، گرچه در این راه با فراز و فرودهای فراوان روبرو بوده است. هر اجتماعی در مسير حرکت خود به سمت مدرنيسم خواه ناخواه سيستم سياسی، ارزشهای فکری- فرهنگی و در نتيجه ذهنيت خود را دچار تحول می کند. درست در چنين مسيری است که طرح مباحثی همچون حقوق زن و مرد، رابطه اقليت و اکثريت، باز تعريف هنجارها، مسائل دگرباشان و کلآ مفاهيم گوناگون حقوق بشری معنا می يابند. امتناع از پرداختن به اين مباحث هر چند ممکن است تحت لوای حفظ حقوق اکثريت يا دفاع از ارزشها و هنجارهای اجتماعی پذيرفته شده ، توجيه شود اما پشت زمينه آن همانا تآسی از فرهنگ خودکامگی و بهره وری از اعمال زور برای رقم زدن سرنوشت انسانها، مقابله با تجديد فرهنگ و ذهنيت اجتماعی ونتيجتآ تقابل با حرکت جامعه به سمت مدرنيته می باشد.بخشی از هنجارهای جا افتاده و پذيرفته شده جامعه ما نشان بارزی از عدم التزام به آزادی انديشه و برابری انسانها دارند و از  آبشخور فرهنگی زور، تحميل ، خودکامگی و پیش داوری تغذيه می کنند. رد کردن، سکوت، پنهان سازی و نفی دگرباشان- همجنسگرايان يکی از اين نمونه هاست. پس گرفتاران در چنين چنبره ای خواه ناخواه برای گشودن پنجره ای رو به فضای آزاد تلاش خواهند کرد تا منزلت انسانی نفی و لگد مال شده خود را باز يابند.
بديهي است براي افكار روشن و خرد مدار و متعادل پذيرفتني نيست كه نسبت به روابط خشونت آميز درون جامعه سرپوش گذارند و براي حل ماجرا صورت مسئله را پاك كنند.
آینده از آنِ آنهاییست که در شرایط حال، بیشتر از دیگران درد می کشند ،اما باز هم می اندیشند .
نویسنده: مهران از بریتانیای صغیر
جمعه 18 تیر1389 ساعت: 3:9
دوری و گریز( و حتی نفرت) از هم.جنس.گرایی یک موضوع فرهنگی- اجتماعی و تربیتی است و در طی گذشت زمان آنچنان در ضمیر ناخودآگاه جامعه جا می افتد که به بخشی از رفتار و کردار انسانها مبدل می شود. وجود مؤسسه ها و نهادهای مختلف حمایت از خانواده ( دگر جنسگرا)، قوانین دولتی، روزنامه ها و تبلیغات ودر کنار آن، صحبتها در خانواده، جمع دوستان، همکلاسیان، محل کار، در خیابان همه و همه بر درست، عادی و ” طبیعی” بودن گرایش به جنس مخالف دلالت دارند. در مقابل اینها، انواع جوک ها، ضرب المثلها، شوخی ها و متلک ها، فحش و ناسزاها و….. همه و همه در خدمت نفی، انکار و زشت و قبیح دانستن هم.جنس.گرایی قرار می گیرند. در نتیجه بمرور زمان گرایش به جنس مخالف ” طبیعی” و گرایش به هم.جنس ” غیر طبیعی” قلمداد می شود. اما مفهوم “طبیعی” نه دال بر همخوانی موضوع با قوانین طبیعت ( چرا که حداقل تحقیقی در اینباره در کشور ما صورت نگرفته) بلکه ” طبیعی” بیشتر به معنای عام بودن موضوع است، اینکه همه اینطور هستند. اما همه اینها دوگانگی اخلاقی جامعه و قوانین و فرهنگ آن را منعکس می کند. چرا باید چنین باشد .
نویسنده: آیدین
جمعه 18 تیر1389 ساعت: 3:32
بهت صمیمانه تبریک میگم . وبلاگتو دنبال می کردم اما اولین باره که برات نظر میذارم .
مطالب ارزنده و البته بسیار دقیقی که در سایت قرار میدی خواندنی و زیبا هستن .
از آدمهای که با قدرت یک کار رو شروع می کنن خوشم میاد .
راستی دوست دارم با هم بیشتر آشنا بشیم . من یه دوست فهیم مثل شما می خوام .
نویسنده: آیدین
جمعه 18 تیر1389 ساعت: 20:24
نویسنده: خیانت
جمعه 18 تیر1389 ساعت: 23:59
"در این جا چار زندان است به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد در زنجیر ... از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی ..."
"جرم این است"
نویسنده: ناشناس
شنبه 19 تیر1389 ساعت: 4:13
آدههای مثل تو باید یرن بمرین . کثافت آشغال .......
شما رو باید انداخت تو مستراح سیفون رو کشید . حالا میای زر میزنی از حقوق خودتو یه مشت کثافت تر از خودت دفاع می کنی .... بدبخت مریض . تماما کثافت ... لجن .....
سطل توالت از تو ارزش بیشتر ................. مریض ... بیمار ...... منحرف ....
کثیف ......
نویسنده: ناشناس
شنبه 19 تیر1389 ساعت: 4:24


واقعا حالمو بهم می زنید .... همتون .... تو گوه سگ ... اون نقطه چینهای عوضی تر از تو .... شایان آشغال ......خغد نادان مریض .... خاک بر سرتئن کنم .
نویسنده: نقطه چین ها. . .
یکشنبه 20 تیر1389 ساعت: 0:0
با این توصیفات جامعه ایران عینا مصداق همین واژه خشونت هست!
خشونت فقط یه عمل فیزیکی نیس..یه نگاه بد هم میتونه خشونت محسوب بشه!

..مثل شخص بالا که کامنت دادن..
و اگه ریشه یابی کنی متوجه میشی که نیاز به درمان داره!..

یوسف
نویسنده: نیما به ناشناس
یکشنبه 20 تیر1389 ساعت: 3:53
اولا- آقای ناشناس این شکلکی که اینجا گذاشتی بشدت مورد علاقه منه و خیلی دوسش دارم .تو رو خدا نگاش کنین چقدر با مزه س .

ثانیا- تمام این تعابیری که استفاده کردین همچین به گوش ما تازه نیست . من و دوستانم با این تعابیر و الفاظ بسیار آشنا هستیم . و روزانه مستقیم یا غیر مستقیم از جانب هزاران آدم مثل شما مورد لطف و مودت قرار می گیریم .

ثالثا- من این کامنت شما رو حذف نکردم تا یکبار احساس قدرت نکنی و پیش خودت فکر کنی واسه خودت کسی هستی و یه حرف مهم و به دردخوری زدی و ما از حرصمون و ک.و.نسوزی نظرتو حذف کردیم . نه !!! . اصلا . به هرحال این نظر شماست و نشاندهنده بخشی از تفکرات و روحیات و صد البته شخصیت شماست .

رابعا- عزیزم ، شما و دوستانتون که ماشالله هزار ماشالله ، 10الی 12 شبکه تلوزیونی و 20 الی 30 شبکه رادیویی ، کلی روزنامه و نشریه و ... در اختیار دارین . خوب این چهار تا وبلاگ پیزولی هم بذارین واسه ما بدبختای بیجاره لجن منحرف و... . بد می گم ؟ . ما مگه اجازه داریم بیایم اونجاها حرف بزنیم . خوب ما که تا حتی جلوی شما رو واسه نظر دادن نگرفتیم اما لااقل ادب حکم می کنه دیگه فحش ندی ..... ادب که واژه غریبی نیست ؟؟؟!!!!

خامسا-من دفعه بعد نظرتو حذف می کنم . چرا؟ واسه اینکه اینجا یه چارچوب داره و اون ادبه . شما دارین ؟؟؟؟ اگه داری باشه مشکلی نیست اما اگه نداری دیگه نمیشه .... حالا به من فحش دادی دیگه چرا به دوستای من حمله کردی ؟ واسه این یک کارت هم که شده دفعه بعد نظرت حذفه !!!!

هزار بار شما ما رو سانسور کردین یه بار هم ما باشما این کارو می کنیم تا فکر نکنی با عرض اندام و عربده کشی و فحاشی می تونی ابراز وجود کنی ..... .

عزیزم ما رو قبول نداری . خوب، باشه .این همه آدم بلانسبت صد بلانسبت شما نادان تو دنیا هست شما و دارودسته شما هم روی آن همه دیگر ... .
نویسنده: نقطه چین ها. . .
یکشنبه 20 تیر1389 ساعت: 8:43
..وای خدا..نیما جان..آفتاب آمد دلیل آفتاب..این نا شناس..ضمیمه خیلی عالیی هستش واسه پستت..نمونه عملی خشونت..با یوسف موافقم..خشونت که فقط کتک زدن نیست..فقط فحش دادن نیست..یه نگاه بد..یه ذهنیت بد..خشونته..اما در مورد رابطه بین تحصیلات و اعمال خشونت..من..تو این چند سال..واقعا به این حرف پدرم ایمان آوردم..که دانش توی این مملکت..به آدما بینش نمیده..خرافات..دین..تعصب..عقده..که همه شون در نهایت یکی هستن..چنان توی وجود ما ملت به هم گره خوردن..که..دانش حتی نمیتونه..یه گره کوچیکشو..باز کنه..

کیا
نویسنده: میلاد
یکشنبه 20 تیر1389 ساعت: 10:19
نیما جان مطالب قشنگی بود البته بیشتر تلخ بود تا قشنگ
ما داریم بهای آزادی ایی رو می دیم که هرگز بهش نرسیدیم
نویسنده: مهرشاد
دوشنبه 21 تیر1389 ساعت: 1:36
نيما جان...
با خوندن پستت يه بار ديگه احساس تنفر نسبت به خيلي از اعضاي جامعه پيدا كردم .و وقتي اومدم كامنت بذارم و كامنت اون ناشناس رو خوندم ديگه تمام وجودم لبريز از احساس تنفر شد نسبت به همون افرادي كه خودشونو برتر از همه مي دونن...
اون ناشناس قط اوج شعورشو با اين كار نشون داده..بي شعور به شايانم فحش داده...
تمام اون صفات شايسته خودشه...
من نمي دونم چرا اين استريت ها اوج شهوت خودشونو نماد عشق واقعي مي دونن و احساس پاك ما رو نشانه شهوت..؟!
ه ركاري دلشون مي خواد مي كنن بعدم به خاطر استريت بودنشون خودشونو تبرئه م يكنن..ولي ما چي؟
نویسنده: مهران از ...
دوشنبه 21 تیر1389 ساعت: 3:44
حامی منو یادت اومد ... ؟
تابستان 85، شمال ، جاده چالوس،206 مشکی ای که داشتی ، نور ، هتل آریان ، من و تو و نیکان ... یادت اومد .... بیلیارد شرطی ... اسمرینوف توت فرنگی ... ؟؟؟؟ یادت اومد .... نقاشی ای که از من کشیدی هنوز هم دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ....
یادت اومد ..............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نویسنده: اندوه پرست
دوشنبه 21 تیر1389 ساعت: 12:22
یه پا دکتر شدی واسه خودت تاااااا
دمت گرم دکی جون....مطالب جالب و مفیدی بود...
نویسنده: فرشاد
سه شنبه 22 تیر1389 ساعت: 7:14
حقایق تلخ ولی موجود جامعه ماست. >گل<
نویسنده: نقطه چین ها. . .
شنبه 26 تیر1389 ساعت: 0:59
منم اصلا قصد توهین نداشتم..فقط همیشه نظراتمو رک میگم چون مثه خیلی های دیگه به به و چه چه الکی عادت ندارم تا نظری داده باشم..ببین من نیت خوب تورو کاملا درک میکنم..میدونم تو ذهنت اینه که یه تصور بزرگ و درخشانی از ما برای بقیه بسازی..درست تصوری که ما قبل از زدن وبلاگ داشتیم و فکر میکردیم اوهههه الان چی میشه!..اما دیدیم نه..وبلاگ هم مثه یه دفتر خاطرات شخصی میمونه که هر کس اختیارشو داره و لزوما با تصورات بزرگ خیالی واردش نمیشه..یه بخشی از زندگیه که یکی توش شعر میگه..یکی هم طنز یکی هم اصلا نمینویسه میگه همین که هست..!..خب ما نیومدیم که برای بقیه بنویسیم که اون آقای استاد به به و چه چه کنه!..مینویسیم و بعد راضی میشیم..میدونم دوست داری مطالب محتوا داشته باشه..اما واقعا همینه که هست!..فکر میکنی ما اومدیم دنیا رو عوض کنیم یا شاخ و دم داریم؟..نیت تو خیلی خوبه..بهتم گفتم..اما تنها با زدن سایت حل نمیشه..میشه؟..مثلا میخوای تو سایت چیکار کنی؟عضو بگیری خب بعدش؟..همین آشو همین کاسه اس!..با خطرا بیشتر..تو ایران دامنه ثبت کنی با مشخصات..بعد با برچسب همجنسبازی میان دم در خونه!..هنوز متوجه نشدی اینجا ایرانه!..خلاصه همین..ممنون که مارو دنبال میکنی..ناراحت نشدیم..توام ناراحت نشو.. :-)
(پست قبل باز نمیشد اینجا دادم در جواب کامنتت) موفق باشی
یوسف